هنوز چشم اهالی و ساکنان کوچه باغهای بجنورد و روستاهای بزرگ تابعهی آن، چندان به تنوع لوازم برقی روشن نشده بود که صدای دلانگیزی از دستگاهی با نام «گرامافون» شنیدند.
صفحهای نازک و گرد و عموماً به رنگ مشکی که با گذاشتن سوزنی بر روی آن، صدای دلنشین خوانندگان زن و مرد به گوش میرسید.
این وسیله، اولین سیستم صوتی در بجنورد بود که صدایی از آن شنیده شد. اما شرایط خریداریاش برای همگان میسر نبود.
هر چند مومنین، هیچ میانهای با این دستگاه که صدای خوانندگان را پخش میکرد، نداشتند.
با گذشت مدتی و از سال 1319 به بعد، میهمان دستگاهی دیگر با نام «رادیو» شدند که بسیاری از جمله کودکان به خاطر شکل و اندازه و صدای برآمده از آن تا مدتی در حیرت بودند. به خصوص هنگامی که شاهد ریختن نفت به مخزن رادیو بودند و با نام «رادیو نفتی» شناخته میشدند.
بزرگترها با رادیو، جز مورد پخش ترانه با صدای خوانندگان خانم مشکلی نداشتند، اما ظهور این جعبه زیبای خوش نقش و نگار در اتاق وسطی یا نشیمن که عموماً همگی همان جا هم میخوابیدند، کار را بر مادربزرگ و پدربزرگهای متدّین سختتر کرد.
از نگاه برخی، داشتن رادیو که روزی فقط چند ساعت برنامه داشت، نوعی گمراهی محسوب میشد و رسماً با خرید و شنیدن صدای برآمده از آن مخالفت کردند.
بعضی جوانها که از دههی30 به بعد علاقمند به شنیدن برنامههای رادیو بودند، روشی کاملاً پنهانی از چشم پدر برای با رادیو بودن در زیر یک سقف و فاصلهی یک یا دو اتاق با همدیگر را انتخاب کردند.
پخش «داستان شب و ترانههای درخواستی» ایستگاههای متفاوت رادیویی، طرفداران بیشماری در بجنورد برای خود دست و پا کرده بودند.
اما برخی برای شنیدن صدای مجری به خاطر تعصب و مخالفت پدرها مشکل داشتند. این که مجبور بودند، به دور از چشم والدین و در خلوت شبانه، گوش خود را به رادیو بچسبانند.
از مهر سال 1337 و تاسیس تلویزیون ملی ایران تا دیدن اولین تصاویر متحرک آن در بجنورد، حداقل فاصلهای حدوداً 16 ساله طی شد.
سینماهای «سعدی» و «مولنروژ» هم به کمک تبلیغ فروش تلویزیون آمدند و به عنوان میان پرده که آن روزها «پیش پرده» شناخته میشد.
صدایی غیر حرفهای، پس از نمایش مارکهای متنوعی مانند «شاپ لورنس، هیتاچی، آرتیآی» و... نمایندگان فروش در بجنورد را معرفی میکرد.
سال 1353و همزمان با پخش سریال «تلخ و شیرین» از تلویزیون، بسیاری از شهروندان بجنوردی، این دستگاه گیرندهی امواج در اندازههای مختلف و با طرحهای زیبا را به خانههایشان آوردند.
داشتن یک دستگاه تلویزیون در خانه، به طور معمول برابر بود با حضور تعدادی کودک و نوجوان همسایگان و فامیل، برای دیدن برنامهی عصرگاهی کارتون و شبانگاهان هم، بزرگترها میهمان میشدند.
از اولین شبی که مشتاقان دیدن تصویر و موسیقی مقابل تلویزیون نشستند، بسیاری از مادربزرگها، با خانواده همراه نشدند. برخی والدین تا سالها، در اتاقی که تلویزیون بود و صدایی از آن برمیخاست، به نماز و نیایش نمیایستادند. چون صدای گویندهی مرد را، بسان حضور یک نامحرم در خانه میدانستند. هنگام نشستن در اتاقی که همگی محو تماشای سریال و یا دیگر برنامههای آن بودند، چادر بر سر کرده و به خاطر حضور مردانی که دیده میشدند، پشت به تلویزیون مینشستند.
مادربزرگهای مهربان و ساده دلی که اگر بدون چادر در اتاق بودند، قطعاً «یَشماق» گرفته و بخشی از صورت خود را با روسری میپوشاندند. زیرا هرگز نمیتوانستند از نگاه خودشان، با مجریان تلویزیون که آنها را نامحرم میدانستند، کنار بیایند. به همین سبب تنها یک راه برای آنها باقی مانده بود که سعی کنند تصویری از تلویزیون نبینند و صدای موسیقی را هم نشنوند.
گاه بعضی از مادربزرگها به اصرار فرزندان و نوهها برای شنیدن آهنگی خاص که بر روی یک اسلاید پخش میشد و یا دیدن سریال دعوت میشدند، پاسخشان این جمله بود:
قَورَه گِدسِن، باخمِنگ! (به گور برود، نگاه نکنید!)
پس از گذشت یکی دو سال، بعضی از پدربزرگها برای خریدن تلویزیون کمی از خود انعطاف نشان دادند. اما بسیاری از مادربزرگهای نازنین از تصمیم خود منصرف نشدند. تا آنجا که هنگام روشن بودن تلویزیون، در اتاقی دیگر و پس از انداختن پردهی پنجرهها، به نماز میایستادند.
سالها قبل از آمدن تلویزیون به بجنورد، فیلم سینمایی «خانهی خدا» که متن آن را «ابراهیم گلستان» نوشته بود، از سال 1345 به بعد در شهرستانها به نمایش در آمد.
بعضی از پدربزرگها و مادربزرگها، برای اولین بار در عمرشان با ورود به سالن سینما آشتی کردند و به تماشای خانهی خدا و زندگی«حضرت یعقوب»نشستند و در تاریکی سالن نمایش، اشکها ریختند.
دیداری که هرگز تا پایان عمرشان تکرار نشد.