گارد ریلی به نام بحران
یادداشت – پیمان تفضلی
کودک که بودم تختی داشتم که نردههایی در کنارش بود. این نردهها را همیشه مزاحم خود میدیدم. زمانی که خوابم نبرده بود نردهها برایم همانند میلههای زندان بودند و زمانی که خوابم میبرد با خوردن دستوپایم به نرده از خواب بیدار میشدم و گریه میکردم. از دست این نردهها خیلی عصبانی بودم و دوست داشتم زودتر این نردهها برداشته شوند.
بزرگتر شدم و رسیدم به سنی که بتوانم رانندگی کنم. ماشین را برداشتم و زدم به دل جاده. در جاده زیباییهای زیادی میدیدم. مشغول تماشای زیباییها بودم که کنترل ماشین از دستم خارج شد و به گارد ریل بغل جاده برخورد کردم. از ماشین پیاده شدم و یک نگاه به ماشین کردم و یک نگاه به گارد ریل. یکطرف ماشین پر خط و خش شده بود و از گارد ریل خیلی عصبانی بودم. گارد ریلها بدنه ماشین را پر از خش کرده بودند و خیلی ناراحت بودم. همانجا بود که یاد این جمله افتادم که سختیهای زندگی مزیت شما هستند. یاد کودکیام افتادم که نردههای تخت باعث میشدند من از تخت نیافتم ولی من دوستشان نداشتم چون فکر میکردم اضافه و مزاحم هستند و حالا هم گارد ریلها که مرا از خطر بزرگی نجات داده بودند ولی من فکر میکردم مزاحم هستند. کار گارد ریل و نردههای تخت من یکی بود، هر دو میخواستند من را هوشیار کنند و اگر خوابم برده بود من را از پرت شدنم جلوگیری کنند. این درس باعث شد با دید دیگری به محیط پیرامونم بنگرم و دیگر این را میدانم که این بحرانها برای نجات من هستند هرچند که حتی ممکن است باعث آسیبهای جدیتری هم شود.
کمی جلوتر که رفتم دیدم این من هستم که به این گارد ریلها برخورد میکنم و از خود پرسیدم چرا؟ چرا برخورد میکنم؟ دیدم که عوامل زیادی هستند که برخورد میکنم، از خرابی جاده و خوابآلودگی من گرفته تا عدم توانایی من در کنترل ماشین و بیتجربگیام. دیدم مسئولیت تمام اینها با خود من است و اگر این مسئولیت را نپذیرم بایستی همیشه طعم گارد ریل را بچشم پس تصمیم گرفتم انسان مسئولیتپذیری شوم. دیدم که فقط تصمیم کافی نیست و بایستی اقدام کنم و پس از اقدام بود که دیدم دنیا برای من در حال زیباتر شدن است. دیگر ناله نمیکردم که جاده گارد ریل دارد و وقتی گارد ریلها را میدیدم لبخندی به آنها میزدم و رد میشدم.
و اما مسئولیتپذیری.
در این راهی که میخواستم پخته شوم دیدم که اگر خودم بخواهم کسب تجربه کنم بایستی راه طولانیای بروم و هزینههای سنگینی برای من دارد پس رفتم به سراغ آموزش دیدن و شدم یک شاگرد خوب و از تجربیات اساتیدم و کتابهایی که خواندم استفاده کردم و این را آموختم که به انسانها نیز خدمت کنم.
استان خراسان شمالی بهسان آن جاده است که ظرفیتهای آن بهسان زیباییهای جاده، جوانهای آن بهسان آن راننده ماشین هستند که تا حواسشان معطوف زیباییها میشود و رؤیاپردازی میکنند فوراً به گارد ریل سختیهای جامعه وزندگی برخورد میکنند. بارها دیدهام این جوانان در اثر برخوردهای زیاد دیگر نایی برای ادامه دادن راه ندارند و اگر نایی هم مانده باشد ماشین آرزوها را رها میکنند و با پای پیاده و بهسختی مسیر جاده را میپیمایند و از کنار زیباییها با بیمیلی میگذرند. اینجا متوجه خلعی شدم به نام آموزش و جای آموزش را خالی دیدم. نه اینکه آموزشی نباشد ولی برای آموزش دادن نیاز است بستری آماده شود و این بسترسازی از دل خانواده و جامعه میتواند آغاز شود.
باتجربهای که کسب کرده بودم دیدم افراد زیادی هستند که به گارد ریل برخورد میکنند و نیاز دارند یکی آنها را به مقصد برساند. ازاینرو تصمیم گرفتم که راننده تاکسی بشوم. راننده تاکسیای که نهتنها انسانها را بلکه هر موجودی که نیاز به کمک داشت را به مقصد برساند. پس تصمیم گرفتم که آموختهها و تجربیاتم را در اختیار دیگران قرار دهم و کمک کنم که زندگی دیگران آسانتر شود و برای اینکه بتوانم به انسانهای بیشتری کمک کنم نیاز دارم که ظرفیت ماشینم را هرروز بزرگتر کنم.
شما کدامیک هستید؟ مسافر؟ راننده تاکسی یا تسهیل گری که کار راننده تاکسی را آسانتر میکند؟
دوست دار شما پیمان تفضلی
اینستاگرام: پیمان تفضلی @peymantafazoli