حکمرانی در ایران بهلحاظ تاریخی، انباشتی از تجربههاست. سیر و صیرورت تقسیمات کشوری در تاریخ ایران، حاوی تجربههای ارزشمندی است که در عصر حاضر به مسائل مهمی چون قومیت و حفظ تمامیت ارضی از منظر حکمرانی میرسیم؛ چراکه اگر فهم نادرستی از مسئله تقسیمات جغرافیایی داشته باشیم و با پارادایم غلط قومیتانگاری بخواهیم مسائل امنیت ملی را تحلیل کنیم، ممکن است دچار خطای فاحش در سیاستگذاریها شویم و در مغالطات کلامی چون پانترکیسم، پانکردیسم، پانعربیسم و دیگر لاطائلات پانیسمهای جعلی غلتیم که هم انحرافی از واقعیت سیاسی است و هم با اهداف امنیتی دولتهای رقیب در راستای ایجاد گسستهای قومی-فرقهای در یک کشور مقارن خواهد بود.
حال چرا ضرورت نگاه دوباره به تقسیمات کشوری، فارغ از مسائل قومی، برجسته میشود و چه تجربههای تاریخی تاکنون وجود داشته است که میتواند ما را در یافتن اهم و فیالاهم موضوع یاری نماید؟ مثلاً قومیت امروزه با چه انگیزههایی برجسته میشود؟ تقسیمات جغرافیایی تا چه حد به حل مسائل یاری خواهد رساند؟ و اگر فهم نادرستی از قومیت و تقسیمات جغرافیایی وجود داشته باشد، چه پیامدی خواهد داشت؟ همچنین، حکمرانی هزارانساله ما در امر ساختار جغرافیایی ایالتها، ساتراپها و استانها تا چه حد ضرورتهای امنیت ملی را پوشش میدهد؟
سوالاتی که هم بهلحاظ درازای تاریخ و هم از نظر شیوههای حکمرانی همواره مطرح بوده و امروزه نیز در تعادل میان نیروها و شیوه بازتعریف افق تقسیماتی و جغرافیایی میتواند در امر حکمرانی راهگشا باشد.
از این منظر، مسئله قومیت، تقسیمات کشوری و جغرافیا و موضوعاتی از این دست برای حکمرانی، همانند مبانی سیاست، ذیقیمت است و باید با رویکردی دقیق و دور از شبهه، بدان نگریست تا از پیامدهای سیاستگذاری غلط در امان بود.
اینکه در دوره انوشیروان عادل، تقسیم ایران به ۴ استان (با توجه به منابع تاریخی معمولاً ۴ استان ذکر میشود) باعث تضعیف امنیت ملی شد، از چه گسستی ناشی میشد؟ و با اینکه در دوره هخامنشیان ایران به ساتراپهای متعددی تقسیم شده بود، چرا خطرات گسلهای قومی-ایلی در آن کمتر بود؟ چرا چنین است؟ این معمای بزرگی است.
حال اگر بخواهیم به مسائل زبانشناختی قومیت از ۱۹۲۴ میلادی نگاه کنیم، که با رویکرد هژمونیک دولت بریتانیا در منطقه خاورمیانه تقارن داشت و با اهداف کوچکسازی قدرتها و ملیتسازی تعریف میشد، تلاشها در راستای این بود که قدرتها و بازیگرانی چون ایران را تحت تأثیر قرار دهد و با انگاره قومیتسازی و ایجاد شکافها و گسلها، ایران را به ملیتهای کوچک و ناسازگار با هم مبدل سازد.
این پروژه ملیتسازی بریتانیا باعث میشد فضای حیاتی برای دستاندازی به منابع انرژی بیش از پیش فراهم شود و هم با تضعیف قدرتهای منطقهای، میتوانست سیاست هژمونیک خود را که مبتنی بر فروش انبوه کالا بود، به پیش ببرد و هم با دستاندازی به منابع انرژی منطقه و دستیافتن به مواد خام ارزانقیمت، از بار هزینههای نیروی دریایی خود بکاهد؛ مسالهای که در جنگهای جهانی و همچنین سیاست کمپانی هند شرقی قابل مشاهده بود.
البته این روند، با فروپاشی عثمانی در جنگ جهانی اول و توسعه قدرت هژمونیک انگلستان، راه را برای ملتسازی با رویکرد تضعیف قدرتهای منطقهای چون ایران تاحدی هموار کرد. اما چرا ایران برخلاف برخی قدرتهای نوظهور، دچار اضمحلال ناشی از ملتسازی انحرافی و جعلی نشد و چرا قومیتسازی که توأم با ایدئولوژی مارکسیسم-لنینیسم بود، چندان توفیق نیافت؟
یکی از دلایل به مسائل زبانشناختی درون پهنه جغرافیایی تقسیماتی ایران برمیگشت. زبانهای کردی، لکی، ترکی، بلوچی، لری، عربی و... در گستره ایران، ریشههای عمیق زبانشناختی در فارسی دری داشتند و دارند و نسب این گویشها نیز به زبانهای باستانی آریایی (پهلوی-سانسکریت) برمیگشت.
از این منظر، زبانهای گوناگون در پهنه جغرافیایی ایران نه زبانهای کاملاً متفاوت، بلکه به لحاظ زبانشناختی نوعی تفاوت در ادای کلمات و لهجه بودند. ریشههای عمیق مشترک زبانشناختی در دستور زبان و گرامر و همچنین بنیادهای مشترک لغات، این همپوشانی را بیشتر میکرد.
از طرف دیگر، معرفت شناسی عرفانی و فلسفی که غالباً در شعر نمود مییافت، وجه عظیمی از اشتراکات را به نمایش میگذاشت. نظامی گنجوی، حافظ، شمس تبریزی، عبید زاکانی، فردوسی و بسیاری از فیلسوفان، انبانی غنی از معرفت شناسی مشترک را در میان اقوام ایران به یادگار گذاشتند.
اضافه بر این، آیینها و اسطورههای پیش از اسلام و همچنین بعد از اسلام، بهعنوان وجه دیگری از اشتراکات قومی در ایران بود. در اصل، کلمه "قوم" برای توصیف این تفاوتهای فرهنگی نارسا بود و بیشتر دیکشنری استثمارگرانهای بهشمار میرفت که در پی اهداف تجزیه و تضعیف بود و با نیات استثمارگرانه پیوند داشت.
همچنین وجه پارادایمیک مذهب، چه پیش از اسلام و چه بعد از آن، با محوریت جهانبینی تشیع، لگوهای ایلی و منطقهای را بیش از پیش به هم دوخت و راه را برای حفظ انسجام بیشتر گشود.
در نتیجه، آگاه شدن به این مسئله که اساساً فهم نادرست از قومیت و بیتوجهی به تجربیات تاریخی تقسیماتی ایران میتواند منشأ سوءتفاهم در امر حکمرانی شود، ضروری است. پیامد چنین فهم نادرستی میتواند سیاستگذاری نابجا و ایجاد گسست در امنیت ملی و یکپارچگی ایران بزرگ باشد و در صورت تداوم، ابعاد و پیامدهای بسیار خطرناک و ویرانگری برای آینده پدید آورد. از جمله مسئله فدرالیسم و نگاه نادرست به تقسیمات جغرافیایی، یکی از این بدفهمیها در الگوهای توزیع قدرت است که ممکن است گریبان سیاست در ایران را بگیرد.