اقتدارگرایی چپگرایان
تئودور جان کازینسکی
چپگرایی نیرویی اقتدارگراست. هرکجا که در جایگاه قدرت قرار بگیرد تمایل دارد به همه حریمهای خصوصی یورش ببرد و همه اندیشهها را وادار به ورود به چارچوب چپ کند. بخشی از این امر ریشه در ماهیت شبهمذهبی چپگرایی دارد: هرچیزی که در تضاد با باورهای چپ قرار گیرد نقش گناه را بازی میکند. مهمتر از این، چپگرایی نیرویی اقتدارگراست چون از میل چپگرا به قدرت نشأت میگیرد.
چپگرا به دنبال ارضای نیازش به قدرت از راه تعریف هویت خود در چارچوب یک جنبش اجتماعی است و تلاش میکند فرآیند قدرت را از راه کمک به دنبال کردن و کسب اهداف آن جنبش طی کند. اما اینکه جنبش چقدر در راستای رسیدن به اهدافش پیشرود تأثیری بر ارضا شدن چپگرا که هرگز رخ نمیدهد ندارد، زیرا تلاشهای او یک فعالیت بدلی است. انگیزه اساسی چپگرا رسیدن به اهداف فریبنده اندیشه چپ نیست، بلکه درحقیقت در حس قدرتی است که او از تقلا برای رسیدن و نفس رسیدن به اهداف اجتماعی کسب میکند در نتیجه چپگرا هرگز با هدفهایی که کسب کرده است ارضا نمیشود، نیاز وی به فرآیند قدرت همواره بهسوی تلاشی برای کسب اهداف جدید هدایتش میکند.
چپگرا برای اقلیتها فرصتهای برابر میخواهد وقتی این هدف کسب میشود، بر برابری آماری دستاوردها برای اقلیتها در برابر اکثریت پافشاری میکند و تا زمانی که در گوشهای از ذهنش احساس میکند کسی نسبت به اقلیتها دیدگاهی منفی دارد، وظیفه خود میداند آن کس را از نو اصلاح و تربیت کند. اقلیتهای قومی کافی نیستند، کسی نباید نسبت به معلولان، سالمندان، افراد چاق، افراد زشت و فلان و فلان دید منفی داشته باشد.
اطلاع یافتن عموم در مورد مضرات دخانیات کافی نیست، باید روی همه بستههای سیگار علامت هشدار درج شود. تبلیغات سیگار اگر ممنوع هم نشود باید محدود گردد. فعالان تا زمانی که تنباکو ممنوع نشود راضی نخواهند شد و پس از آن نوبت الکل و غذاهای مضر خواهد رسید. وقتی این هم حاصل شود به چیز دیگری که نامناسب میدانند بند خواهند کرد تا ممنوعش کنند، سپس بازهم موضوعی دیگر و موضوعی دیگر. آنان متوقف نخواهند شد مگر اینکه تمام موارد مرتبط با تربیت کودکان را تحت تسلط خود درآورند. آنگاه به قضیهای دیگر روی خواهند آورد.
افرادی که در جنبشهای چپ به جایگاه قدرت صعود میکنند، معمولا از چپگرایان شدیدا تشنه قدرت هستند زیرا افراد قدرتطلب کسانی هستند که برای رسیدن به این جایگاه سختتر کوشش میکنند. هنگامیکه تشنگان قدرت کنترل جنبش را بدست میگیرند، بسیاری از چپگرایان معتدلتر که در جنبش هستند و بخش اعظمی از اقدامات رهبران را قبول ندارند، نمیتوانند خود را در تضاد با آنان قرار دهند. آنان نیازمند ایمان به جنبش هستند و چون نمیتوانند این ایمان را رها کنند همراهیشان با رهبران را ادامه میدهند. درست است که برخی چپگرایان شجاعت اعتراض به تمایلات اقتدارگرایانه ایجادشده را دارند، اما در حالت کلی شکست میخورند، زیرا تشنگان قدرت سازماندهی بهتری دارند، بیرحمتر و ماکیاولیستترند.
این پدیده بهروشنی در روسیه و دیگر کشورهایی که چپگرایان قبضهشان کردند رخ داده است. به شکلی مشابه، پیش از فروپاشی کمونیسم در اتحاد جماهیر شوروی، چپگرایان در غرب به ندرت آن کشور را نقد میکردند. اگر به چالش کشیده میشدند میپذیرفتند که شوروی کارهای اشتباه بسیاری انجام دادهاست، اما در پی آن به دنبال بهانههایی برای توجیه اقدامات کمونیستها و شروع صحبت درمورد اشتباهات غرب بودند. چپگرایان در سراسر جهان به شکلی محکم علیه دخالت آمریکا در ویتنام دست به اعتراض زدند، اما در برابر تهاجم شوروی به افغانستان هیچ کاری نکردند.