فرّ فردوسی در پاسداشت زبان و هویت ایرانی
به بهانه 25 اریبهشت روز فردوسی
دکتر اسماعیل حسینپور
درست در هنگامی که ایرانیانِ صاحب تاریخ و پیشینه، در اندیشۀ خودبرتربین بیگانگان این سرزمین، موالی نامیده میشدند؛ در زمانی که سیطرۀ خلفای بیدادگر بغداد، ایرانیان را تبارانکار و خویش گریز کرده بود و زبان پارسی از دفتر و دیوان و دربارها، محو میشد؛ یعقوب لیث صفار، با بنیاننهادن سیاست زبانی، به ایران و ایرانی هویت بخشید و در پاسخ شاعری که او را به زبان عربی مدح کرده بود گفت: «چیزی که من اندر نیابم، چرا باید گفت» و شاعران را به پارسی سُرایی، رهنمون شد.
پس از او سامانیان نیز این سیاست مبارک را دنبال کردند و با همت ابوالعباس اسفراینی، نامههای خلفا به زبان فارسی ترجمه شد و استفاده از این زبان، در مکاتبات اداری جایگزین زبان عربی شد. در کنار این ابتکار، ترجمۀ متون دینی و تاریخی به زبان فارسی، سبب انگیزه بخشی به اصحاب فرهنگ و هنر و غنای این زبان شد که ثمرۀ این باور، ظهور شاعرانی پارسی سرا بود که اوج این باور و رویش خجسته، در فردوسی حکیم تبلور یافت.
فردوسی، نهتنها زبانشناس که زمانشناس بزرگی بوده است. او نیک میدانسته که اگر پای در این راه نگذارد؛ بدخواهان برتریطلب این سرزمین، با حاکم کردن فکر و فرهنگشان، هویت ایران و ایرانی را به تاراج میبرند. حکیم فرزانۀ این سرزمین، آگاهانه و هوشمندانه به سُرایش شاهنامه دستزده است. پشت سُرایش این اثر، یک روح بزرگ، باوری روشن و ارادهای قوی بوده است که با درک عمیق و دقیق خود، توانسته است بیش از 30 سال از عمر پرثمرش را بر پای شاهنامه 60 هزار بیتی بگذارد و این کاخ برافراشته را، باشکوه تمام، بنیان نهد.
شاهنامه شناسنامه و سند هویت و تبار ملت ما است که نسلی را همواره درس دانایی، خداخواهی، خردورزی، آزادگی، دادگری، میهندوستی، نیکخواهی، ستمستیزی، گردنفرازی و رواداری میدهد. او آموزگار میهندوستی و مردم یاوری است. استاد ادب، پند و حکمت است. معلم مهر و مدارا است. او رسول صلح و دوستی است. ناپایداری ظلم و ظالم، مانایی نیکی و دادگری از آموزههای مبارک او در شاهنامه است. درست در زمانی که بیگانگان بر هویت این "کهن بوموبر" تاختن آورده بودند؛ فردوسی با خلق شاهنامهاش، در دل ها بذر امید و خودباروی افشاند و درفش عزت و استقلال ایران را با افتخار، برافراشت.
فردوسی با زبانی حماسی و نغز و پرمغز، ضمن پاسداشت نام مفاخر ایرانی، سیاهی ستم برخی حاکمان و سپیدی حکومت دادخواهان را به تصویر کشیده است. او با زبانی لبریز شکوه، حماسه و افتخار، تاریخ و پیشینۀ پرشکوه نیاکان این ملت تحقیر و انکار شده را در ذهنها زنده کرده است. به آنها جان و جلوهای دیگر بخشیده است. فردوسی ملتی بالوپر شکسته را به مدد اعجاز کلامش، پرِ پرواز داده است و با شاهنامهاش روحی دیگر در کالبد ایران و ایرانی دمیده است تا به فرهنگ، تمدن و هنر خویش افتخار کنند و محو فرهنگ بیگانه نشوند.
او با زنده کردن حس میهندوستی در ایرانیان به آنان آموخت در برابر هجوم و هجمههای بیگانگان زیادهخواه و برتریطلب؛ گردنفراز باقی بمانند و زبان و فرهنگشان که ریشه در "خرد" و "داد" دارد را پاس دارند. هر چند آن پیر فرزانه هستیاش را برای ایران و ایرانی نهاد؛ ولی بدنهادان بیگانه با ایران و فردوسی، در حق او جفاها کردند و اوج این بیمهریها را سلطان محمود غزنوی، رواداشت چرا که آن غیرایرانی، برنمیتابید کسی چون فردوسی که بر دشمنان ایران تاخته است و تنها ستایشگر یزدان است و سلطان ستا نبوده است؛ عزیز دلها شود؛ غافل از آن که فردوسی با شکوه شاهنامه اش، در خاطر ایران و ایرانی چون بلند آفتابی فروزان، سرزنده و مانا است.
شعر دل نشین شادروان حسین مسرور که شکوه کار فردوسی حکیم را زیبا سروده است؛ زبان حال هزاران دلدادۀ او است که:
کجا خفتهای، ای بلند آفتاب / برون آی و بر فرق گردون بتاب
نه اندر خور توست روی زمین / زجا خیز و بر چشم دوران نشین
چو آهنگ شعر تو آید به گوش / به تن خون افسرده آید به جوش
ز شهنامه گیتی پر آوازه است / جهان را کهن کرد و خود تازه است
تو گفتی: "جهان کردهام چون بهشت / ازین بیش تخم سخن کس نکشت"
ز جا خیز و بنگر کز آن تخم پاک / چه گلها دمیده است برطرف خاک