پیش درآمد
یکی از ابزارهایی که امروزه از سوی نیروهای سیاسی غالب در جهت تبیین غرایض و اهداف خود مورد استفاده قرار می گیرد، بازنمایی برساخته از سامان سیاسی است که یا در گذشته در پهنه سرزمینی ایران حکفرما بوده و یا تصویرسازی های آرمان شهری است که قرار است در آینده در ساختار سیاسی ایران مستقر گردد و ما را به دروازه های خوشبختی رهسپار سازد. در این تصویر سازی ها، آنچه که از اهمیت بالقوه ای برخوردار است، بهره گیری از گزینش روایت هایی هوشمندانه در قالب قصه هایی خیالین، در جهت غلو دستاوردهای گذشته و یا یوتوپیا سازی های آینده است. در میدانی که ابزارهای نوین ارتباطی، امکانیت چنین تصویرسازی ها و بازنمایی ها را برای نیروهای اجتماعی فراهم ساخته، براحتی می توان با گزینشی برساخته، نسبت به بزرگنمایی گذشته ای خیالین اقدام نمود. پروژه بازگشت به ایران عصر پهلوی، طرحی خودساخته توسط نیروهای اجتماعی اپوزیسیون است که با بزرگنمایی و قلب واقعیت، درصدد ارائه تصویرهایی دروغین از پیشرفت و توسعه ایران دارد. گویی ایران در مسیر نیل به دروازه های پیشرفت و تمدن، اسب چابک خود را آنچنان زین کرده بود که قرار بود در اندک زمانی، یگانه گوهر تابناک عرصه جهانی بشود و الگویی ناب و دست نیافتنی برای پیشرفت و آبادانی تمامی دنیا. این پروژه نخ نما، به گونه ای دست به آمارسازی و ارائه اطلاعات غلط می زند که گویی مردم ایران از روی شکم سیری و با قدرنشناسی، به پدران تاجدار خود خیانت کرده و پشت پا به پیمودن مسیر خوشبختی زده و حال باید آنها را به سعادت دروغین گذشته بازگرداند. در این مقاله بنا داریم تا بر اساس چارچوب نظری جامعه شناسی تاریخی و بر مدار سه مولفه اقتصادی، اجتماعی و سیاسی، پروژه مدرنیزاسیون در ایران عصر پهلوی را در دو دوره رضاشاه و محمدرضا شاه پهلوی مورد بررسی قرار داده، تا رازهای مکنون این دوران عیان شود.
دوران رضاشاه پهلوی
سال های ۱۲۹۴ به بعد، دوران سیاهی و تیره روزی ایرانیان است. شعله ور شدن آتش فروزان جنگ جهانی اول، بسته شدن مجلسی که نیامده، عزم رفتن می کند، اشغال ایران، صدارت وزیران نالایق و دست نشانده، استقرار دو دولت، یکی در دارالخلافه و دیگری دولت در تبعید در کرمانشاه به ریاست نظام السلطنه مافی، همگی حکایت از روزهای تیره و تار دارد. پس از حوادث تلخ و آشوبناک اواخر دوره قاجار، تسخیر ایران در کشاکش جنگ جهانی اول، تبعات فاجعه بار قرارداد ۱۹۱۹ با عاملیت وثوق الدوله، نصرت الدوله فیروز و صارم الدوله، هرج و مرج و بی ثباتی فزاینده، گردن کشی های نیروهای گریز از مرکز و شورش های محلی، درکی فراگیر در بدنه نخبگان ایران به شکلی گسترده در حال نضج گرفتن بود، درکی بر این قاعده که برای نیل به هرگونه توسعه و آبادانی، باید ابتدا ثبات و امنیت را در کران تا کران سرزمین ایران گسترش داد. دودمان قاجار نشان داده بود که با احمدشاهی که با اندک فشار سیاسی بیگانگان، مملکت خود را رها ساخته و عیش و عشرت خود را بر سامان ملک و میهن ترجیح داده، نمی توان به امنیت و آرامش رسید. در حد فاصل سال های ۱۳۰۰ تا ۱۳۰۴، رضاخان میرپنج همان شخصیت اقتدارطلبی بود که توانسته بود امنیت و ثبات را در ایران حاکم و نیروهای گریز از مرکز را سرکوب نماید. به همین منظور، نیروهای سیاسی ایران، آن هنگام که در آبان ۱۳۰۴، طرح تغییر نظام سلطنت از قاجار به پهلوی را در صحن مجلس شورای ملی مطرح شد، بجز چند نفر اندک شمار (مانند سیدحسن مدرس، سیدحسن تقی زاده، مصدق السلطنه، یحیی دولت آبادی و ...)، همگی از چنین تغییری استقبال کرده و مناسبات تازه ای در سامان سیاسی ایران شکل گرفت. آغاز سلطنت پهلوی ها بر پهنه سرزمینی ایران، خود فصل تازه ای از رویدادهای ریز و درشتی بود که سرنوشت تاریخی ایران را رقم زد.
توسعه در دوران رضاشاه پهلوی
دوران رضاشاه پهلوی، دوره ای خاص در تاریخ سیاسی ایران بود. این خاص بودگی از این بابت حائز اهمیت است که گویی در یک تفاهم نانوشته میان نیروی سیاسی خارجی غالب (روس و انگلیس)، بر سر حمایت از رضاشاه فهمی مشترک و صلحی پایدار رقم خورده بود. انگلیسی ها دریافته بودند که امید چندانی به اجرای قرارداد مستعمره کردن ایران تحت نام قرارداد ۱۹۱۹ نمی توان بست و باید برای چپاول ذخائر ارزشمند ایران، اندیشه تازه ای را محقق ساخت. به این اعتبار آغاز سلطنت رضاشاه با حمایت هر دو کشور همراه بود؛ اما کیست که نداند بازی سیاست هزاران حیله و نیرنگ در آستین دارد و حمایت ها در زیست سیاست هرگز دائمی نبوده و نخواهد بود.
توسعه سیاسی در عصر رضاشاه
بدون اغراق باید گفت در دوران حاکمیت رضاشاه، توسعه سیاسی به مفهوم تحمل شنیدن صداهای مخالف و عرصه ای جهت ظهور و بروز نیروهای اجتماعی متکثر، رشد روزافزون مطبوعات و عناوین در این راستا، هیچ مجالی برای عرض اندام نداشت. از آغازین ایام روی کار آمدن رضاشاه تا شهریور ۱۳۲۰، حکومت چکمه پوش رضاشاهی، هرگونه صدای مخالف و اعتراضی را به شدیدترین شکل ممکن در نطفه خفه می کرد. طنز ماجرا آنجا هویدا می شود که این برخوردهای قهری و سلبی، نه فقط در مواجهه با نیروهای اجتماعی معترض، بلکه حتی دامان نزدیکان و اطرافیان شخص رضاشاه (تیمورتاش، فروغی، داور، تقی زاده، سردار اسعد بختیاری، نصرت الدوله فیروز) را نیز گرفت. دکتر محمدحسین پور قنبر و دکتر یعقوب تابش در کتاب «یاران ابتدا، مغضوبان انتها»، شرحی مفصل از سرنوشت سه تن از یاران رضاشاه که نقش موثری در قدرت گرفتن او داشته اند، بیان می دارند که خود شاهدی بر سوء ظن و رفتارهای غیر قابل پیش بینی رضاشاه (حتی با اطرافیان خود) بود. ایران در این دوره شاهد رویدادهای قابل توجهی در عرصه سیاست (به خصوص در درون ساختار حکومت و بدنه نظام سیاسی) بود. وقایع بزرگ و کوچکی که حتی بعضاً در نوع خود، شگفت انگیز و غیرقابل پیش بینی به نظر می رسید. یکی از این موارد فرجام ناخوشایند و اسفناک عناصری است که سهم بسزایی در به تخت نشاندن رضاشاه داشتند و در جهت تحکیم پایه های قدرتش او را یاری رساندند. قتل فرخی یزدی، شاعر آزادی خواه، بازداشت و زندانی کردن گروه موسوم به ۵۳ نفر، انزوا، فرار، حبس، تبعید و بعضاً نیز قتل، سرنوشت همه رجال، سیاستمداران، اندیشمندان و شعرای متنفّذی بود که در یک مقطع زمانی از حامیان و هم قطاران رضاشاه در راستای نیل به قدرت به شمار می آمدند، اما در سیر حوادث چند ساله، توسط پهلوی اول نه تنها به بیرون از منظومه قدرت پرتاب شدند، بلکه برخی از آنان معاش و حتی حیات خود را نیز در معرض خطر دیدند.
توسعه اقتصادی در عصر رضاشاه
یکی از مشخصه هایی که عموماْ حاکمیت رضاشاه را مُتّصف بدان می کنند و از آن بعنوان افتخاری مثال زدنی یاد می کنند، توسعه و مدرنیزاسیون اقتصادی در عصر رضاشاه است. توسعه شبکه ریلی از شمال تا جنوب کشور، توسعه آموزش همگانی، احداث دانشگاه تهران و تلاش در جهت احداث صنایع و کارخانجات، بخشی از اهداف مدرنیزاسیون اقتصادی رضاشاه در این دوران بود. طبیعتاْ پرداختن به همه این امور از حوصله این مقاله خارج و نیاز به شرحی مُطوّل دارد؛ اما باید عنوان کرد که علیرغم نمودهایی از توسعه و پیشرفت که در این دوره شاهد و ناظر آن بوده ایم، تصمیمات و اقدامات خسارت باری نیز در این دوره به چشم می خورد. نمونه عینی یکی از این اقدامات خودسرانه که باز مشیء دیکتاتومآبانه شخص رضاشاه در آن نمود عینی دارد، موضوع تمدید قرارداد دارسی (انعقاد قرارداد ۱۹۳۳) است. این قرارداد که در ابتدا با هدف کوتاه کردن دست استعمار پیر بریتانیا از چپاول منابع طبیعی ایران و انعقاد قرارداد جدیدی که در آن حقوق مُسلّم مردم ایران محترم شمرده شود، طرح ریزی شده بود، متاسفانه با سبک سری ها و بی خردی های شخص رضاشاه، به شکلی تراژیک به زیان ایران تمام شد و بندهایی حفت بار بر آن تحمیل شد که زیان های عدیده ای را بر گرده جامعه ایران تحمیل نمود، به شکلی که شرح خیانت ها و خباثت های آن دهه ها نقل مجالس خاص و عام بود. شرحی که حتی دکتر محمد مصدق در مجلس چهاردهم از آن بعنوان لکه ننگی در تاریخ ایران یاد می کند که مادر گیتی تا سالیان سال همچنین خائنینی را به خود نخواهد دید. شرح مفصل چگونگی انعقاد این قرارداد در خاطرات سیدحسن تقی زاده (که در آن زمان وزیر مالیه دولت مخبرالسلطه هدایت بود) مکتوب است، همان شرحی که در نهایت خود تقی زاده در مجلس پانزدهم از آن بعنوان «آلت فعل» بودن خود و افرادی همچون داور، هدایت و فروغی از آن یاد می کند. اساساْ چنانچه رگه های همین خباثت را به خوبی در تاریخ پیگیری نماییم، درک خواهیم نمود که انعقاد قرارداد ۱۹۳۳، خود زمینه سازی شد بر رویدادهای دهه های بعد و جنبش ملی شدن صنعت نفت ایران، به رهبری دکتر محمد مصدق.
توسعه اجتماعی-فرهنگی در عصر رضاشاه
بیشترین تاثیرپذیری رضاشاه از ابعاد فرهنگی و اجتماعی، نشات گرفته از پیوند دوستی او با کمال آتاتورک است. دیداری که در زمان حضور محمدعلی فروغی در ترکیه بعنوان سفیر، به دعوت آتاتورک جهت دیدار از ترکیه از رضاشاه صورت می گیرد، نه یک دیدار ساده، بلکه منشاء اقدامات مهمی شد. این دیدار و تماشای مظاهر تجدد جامعه ترکیه، آنچنان تاثیری در روحیه رضاشاه برجای گذاشت که چند صباحی پس از بازگشت، طرح کشف حجاب، بعنوان یکی از موانع توسعه، پیشرفت و مدرن شدن جامعه را در دستور کار خود قرار داد. اجرایی کردن چنین طرحی، نشات گرفته از یک باور غلط در ذهن رضاشاه بود. او به زعم خود می خواست زنان ایران را از بند جهل و خرافات برهاند، اما نمی دانست که با این اقدام خود، نه به آزادسازی زنان، بلکه به هدف قراردادن نظام باورها و اعتقادات جامعه دست خواهد زد. نمودهای چنین سیاست های خشن توسط رضاشاه تنها منحصر به موضوع حجاب نبود. پروژه پالایش زبان فارسی از لغات عربی و اروپایی، در زیر سایه فرهنگستان زبان فارسی، آنچنان بی معنی و با اقداماتی سطحی همراه بود که حتی صدای برخی حامیان رضاشاه (از جمله سید حسن تقی زاده) را نیز در آورد. پروژه سرکوب های قومی و استبداد زبانی که توسط رضاشاه و به هدف حذف و طرد زبان های محلی صورت گرفت، بخش دیگری از سیاست های فرهنگی-اجتماعی مخرب او در این دوران بود.
دوران محمدرضاشاه پهلوی
رضاشاه در نتیجه سیاست بی طرفی در اثنای جنگ جهانی دوم، خشم فزاینده همان نیروهای خارجی را به دنبال آورد که در روی کار آمدن او با کودتای اسفند ۱۲۹۹ نقش اساسی داشتند. انگلیس ها و روس ها در توافقی دو جانبه تصمیم گرفتند که پرونده رضاشاه را به گونه ای در هم بپیچند که دیگر اثر از آثار آن باقی نماند. هجوم نیروهای متجاوز به خاک ایران در هنگامه ای صورت گرفت که نیروهای نظامی رضاشاه، همان نیروهایی که رضاشاه برای تحکیم ستون های آن، بخش قابل توجهی از بودجه مملکت را خرج آنها می کرد، ۴۸ ساعت نتوانستند مقاومت کنند. در نهایت رضاشاه با اراده همان قدرت هایی از کار برکنار شد که در روی کار آمدن او نقش بسزایی داشتند.
توسعه سیاسی در عصر محمدرضاشاه
دوران صدرات محمدرضا شاه را به دو دوره مشخص می توان تقسیم نمود: دوره اول حکمرانی از مهر ۱۳۲۰ تا مرداد ۱۳۳۲ و دوره دوم حکمرانی از شهریور ۱۳۳۲ تا بهمن ۱۳۵۷. در دوره اول حکمرانی، شاه جوان بدلیل عدم تجربه کافی از عرصه سیاست، در ضعفی مفرط بسر می برد. قدرت در میان نیروهای متکثر سیاسی (همچون دربار، مجلس، نیروهای خارجی، ارتش، مُتنفّذین و ملاکین و ...) توزیع شده بود و به این دلیل بهره ای از آزادی های سیاسی در این دوران به چشم می خورد. فعالیت آزادانه احزاب، روزنامه های متعدد و تاثیرات بالقوه مجلسیان در انتخاب وزراء، خود گویای دست به دست شدن قدرت در میان نیروهای متکثر بود. البته محمدرضاشاه چند سالی پس از به قدرت رسیدن، در خاطراتی که سفیر انگلیس در ایران نقل می کند، از عدم قدرت کافی خود بارها و بارها زبان به شکوه گشوده بود. او محدودیت های قانون اساسی مشروطه را همچون قیدی بر اختیارات خود می دانست که اجازه قدرت عمل بیشتر را از او می ستاند. حوادث بهمن ۱۳۲۷ و ترور نافرجام او در دانشگاه تهران، دقیقاْ همان بهانه ای بود که بدست او داد تا بتواند با استفاده از وضعیت بحران زده، در اردیبهشت ۱۳۲۸، اقدامات خود را در جهت تغییر برخی مواد قانون اساسی به نفع ازدیاد قدرت نهاد سلطنت عملی سازد. اما نقطه اوج برخورد استبداد سلطنتی با نیروهای دموکراتیک، در مرداد ۱۳۳۲ و در جریان جنبش نفت به رهبری دکتر محمد مصدق به اوج خود رسید. رخدادی که در نهایت با دخالت همان نیروهای بیگانه ای که سایه شوم آنها دهه های متمادی بر عرصه سیاست ایران سنگینی می کرد، به نفع نیروهای استبداد و سرکوب جریان های آزادی خواهانه به پایان رسید. از شهریور ۱۳۲۰ تا بهمن ۱۳۵۷ عموما آنچه که بر پهنه سیاست ایران زمین حکمفرما بود، پدیده استبداد محمدرضاشاه، برخورد با نیروهای اجتماعی و رویکردهای خودمدارانه بود. البته که درآمدهای هنگفت نفتی در سایه ارزش روزافزون طلای سیاه، خود این امکان را به او می داد که مستقل و بی نیاز از حمایت نیروهایی همچون محافظه کاران مُتموّل، ملاکین و روحانیون، اقدامات خودسرانه خود را عملی سازد.
توسعه اقتصادی در عصر محمدرضاشاه
چند سال ابتدایی حکومت محمدرضاشاه تحت تاثیر مسائل مرتبط با جنگ جهانی دوم، اشغال ایران و کمبود اقلام مصرفی مردم (همچون نان) بود. دولت هایی که بر سر کار می آمدند، دغدغه های اصلی شان تامین مایحتاج ضروری مردم برای امرار معاش بود. اما از نیمه دهه بیست کم کم از دامنه برخی از مشکلات کاسته شد. از اوایل دهه سی نفت کم کم تاثیر خود را در مناسبات سیاسی برجای گذاشت و اقتصاد سیاسی نفت، اهمیت بالقوه ای در نظام حکمرانی کشورهای نفت خیز پیدا کرد. وابستگی فزاینده به درآمدهای نفتی، حکمرانان را بی نیاز از حمایت نیروهای اجتماعی و مردم می کرد و این استقلال اقتصادی، خود بعنوان مانعی در جهت توسعه سیاسی و گشایشی در برابر استبداد و خودرایی حاکمان قلمداد می شد. دهه ۴۰ و اوایل دهه ۵۰ عموماْ قیمت نفت رشد قابل ملاحظه ای پیدا کرد و اقتصاد رانتی، عرصه ای نوپدید پیشاروی نظام حکمرانی ایران بود. درآمدهای سرشار نفتی علی الاصول یا صرف خرید ادوات و تجهیزات نظامی می شد و یا در ساخت و ساز صنایع مونتاژی بکار می رفت و یا بخشی از واردات اقلام مصرفی را به خود اختصاص می داد. گسترش روزافزون واردات و تزریق بی امان پول به جامعه، خود عاملی بر شوک های اقتصادی و بحران های تورمی سال های ۱۳۵۳ و ۱۳۵۴ شد. وارد شدن شوک های اقتصادی، سطحی از نارضایتی عمومی را بوجود آورد. اما آنچه که پیرامون وضعیت اقتصادی از اهمیت بسیاری برخوردار است اینکه آنچه که برخی از کارشناسان از آن بعنوان رشد و توسعه صنعتی در مدار مدرنیزاسیون اقتصادی یاد می کنند، نه توسعه واقعی؛ بلکه توسعه ای مصنوعی و وابسته به نفت و درآمدهای آن بود. به همین علت اقتصاد ایران هر روز بیش و بیشتر وابسته به این درآمدها می شد و این وابستگی خود حتی به مانعی جدی در جهت رشد و شکوفایی فرآیندهای توسعه ای برآمده از بطن و متن جامعه تبدیل شد.
توسعه اجتماعی-فرهنگی در عصر محمدرضاشاه
محمدرضاه شاه در طول حیات سیاسی خود (بخصوص از آغازین سال های دهه ۵۰)، سعی نمود که خود را به دروازه های تمدن برساند. بهره گیری از درآمدهای سرشار نفتی به او این اجازه را می داد تا با گشاده دستی، نسبت به ورادات کالاهای مصرفی اقدام و آغازگر نوعی فرهنگ مصرفی تجمل گرا در ایران باشد. ظهور مظاهر مدرن در کلان شهرها و توسعه صنعت سینما و تلویزیون همگی به او این مجال را می داد که در مسیر غربی شدن به خوبی گام بردارد. در واقع طرح محمدرضاشاه در ابعاد اجتماعی-فرهنگی، ملغمه ای از بازگشت به ایران عصر باستان (ناسیونالیسم باستان گرا) و بهره مندی از تمدن غرب بود. اما در فضای گفتمانی، آنچه که مشهود بود، شکست های پی در پی ایدئولوژی باستان گرایی پهلویسم در برابر گفتمان های دیگر (بخصوص اسلام سیاسی) بود که از دهه های چهل هر روز خواهان بیشتری پیدا می کرد. عدم جذابیت ایدئولوژی های دولتی، تصلّب گرایی و تمرکزگرایی گرایشات فرهنگی پهلوی ها، خواسته یا ناخواسته به طرد نیروهایی همچون قومیت ها، مذهبیون و سیاسیون مخالف انجامید. نتیجه سیاست های بشدت تمرکزگرایانه (با رگه های فاشیستی)، نشانه ای از فاصله های مهلک از سیاست های فرهنگی-اجتماعی دستگاه حکومت با ریشه های فرهنگی-اجتماعی جامعه داشت. در این میان، اعمال برخی سیاست ها از جمله تغییر تقویم رسمی کشور از هجری شمسی به شاهنشاهی، برگزاری جشن های ۲۵۰۰ ساله و توجه بسیار به مظاهر ملی گزینش شده (در سایه بی اعتنایی به مشخصه های مذهبی جامعه) همگی به رویارویی و برخورد حاکمیت با نیروهای اجتماعی متکثر انجامید. در نهایت نتیجه چنین سیاست هایی به شکل گیری شبکه های مذهبی مساجد، حلقه های فرهنگی جوانان و دانشگاهیان با نضج گرفتن مفاهیم و معرفت هایی که کوچکترین سنخیتی با انگاره های حاکمیتی نداشتند و دیگر اقداماتی که حکایت از تعمیق بحران سیاست های اجتماعی حاکمیت داشت، منتج شد.
نتیجه گیری
سیاست در جوامع متکثری همچون ایران در طول یکصد سال گذشته، همواره در میانه دو رکن دولت سازی/دموکراسی سازی، در جریان بوده و خود عرصه کشاکش های بسیاری بوده است. محظورات تاریخی و قرار گرفتن در دوره های حساس نیز گاهی حضور اقتدار دولت را در تمامی عرصه های زیست سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ایجاب می کرد. اما آنچه که مشخصه بارز وضعیت استبداد زدگی ساخت سیاسی حاکمیت در ایران است، تقویت جبهه استبداد به زیان بهره مندی از پتانسیل نیروهای اجتماعی و دموکراسی خواه بوده است. همان لحظه ای که دکتر بشیریه از آن تحت عنوان شخصیت اقتدارطلب، بعنوان یکی از موانع سه گانه توسعه در ایران (در کنار گسست های اجتماعی و ساختار پاتریمونیال قدرت) از آن یاد می کند. در این میان نباید حضور عریان و عیان نیروهای بیگانه در خاک سرزمینی مان و تاثیرات مخربی که ساخت سیاسی و رویدادهای تیره و تار از خود برجای گذاشت را فراموش کنیم. حکومت رضاشاه از پس رویدادهای جنگ جهانی اول و حکمرانی محمدرضاشاه در کشاکش حوادث جنگ جهانی دوم سر برآوردند، حکومت هایی دست نشانده توسط دول بیگانه. در همه این دوران، نیروهای خارجی، بخش های وسیعی از خاک ایران را تحت اشغال خود درآورده بودند. بهرحال بازخوانی انتقادی روند مدرنیزاسیون در ایران عصر پهلوی، نه فقط در راستای مرور سریالی وقایع تاریخی، بلکه از چند جهت حائز اهمیت است: ۱. حکمرانی پهلوی ها برخلاف روایت های برساخته طرفداران نظام پهلوی (با بهره گیری از ابزار رسانه)، دچار بحران های عدیده ای در تمامی ابعاد سیاسی، اجتماعی و اقتصادی بود. بازخوانی انتقادی روایت ها در قالب کتب، مقالات و آثار منتشره توسط اندیشمندان حوزه های گوناگون علوم سیاسی، اقتصادی و اجتماعی (با بهره گیری از آمار و ارقام)، خود گویای خواب مخملی این نوسلطنت طلبان مست قدرت است که رویای بازگشت به نظم کهن را در سر می پرورانند: ۲. از سوی دیگر بازخوانی آنچه که بر حاکمیت ۵۳ ساله پهلوی ها گذشت، از این جهت حائز اهمیت است که پندآموزی از سیاست های غلط نظام های حکمرانی در گذشته، تجربیات طلایی را (هم برای نظام قدرت در بالا و هم ساختار اجتماعی در جامعه) فراهم خواهد ساخت. تجربه آموزی از این اشتباهات تاریخی، در کنار شناخت زمینه های مشارکت دهی نیروهای اجتماعی در خلق موقعیت های ناب سیاسی، اجتماعی و اقتصادی، می تواند فصل نوینی از توسعه و پیشرفت را پیشاروی ساختارهای سیاسی و اجتماعی ما قرار داده و عرصه ای از کیفیت بخشی به زیست روزمره ایرانیان را رقم زند.