همه دنیا در حال برداشتن مرزها هستند و ما در حال کشیدن مرزهای تازه بین اقوام و طوایف هستیم. بیتردید، هممیهن فرهیخته و آگاه اقوام ایرانی باید پژواکی نیرومند از خرد تاریخی، آگاهی ملی و ادراک ژرف از ضرورت وحدت همه تیرههای ایرانی در متن کلیت ملت ایران باشد. این سخنان، صرفاً دعوتی عام به همبستگی نیست، بلکه طنین یک بیدارباش اخلاقی و مسئولانه به وجدان تاریخی ملتی است که در ژرفای حافظه جمعیاش، ریشههای فرهنگی مشترک، زبان میان فهم، و سنتی از هم سرنوشتی و مقاومت نهفته است؛ ملتی که بهجای افتادن در دام تعصبات فرقهای و بازیهای مرموز تفرقهافکنان، باید در اندیشه پیریزی یک وفاق پایدار در چارچوب وحدت ملی باشد. باید هوشیار بود و نوعی بیداری انتقادی و اشارهای تلویحی اما ژرف به ساختارهای قدرت فراملی و برخی نیروهای داخلی داشت که با بهرهبرداری ابزاری از تفاوتهای زبانی، مذهبی، قومی و فرهنگی و.. به تحکیم موقعیت تفرقهافکنانه و مزدورانه و سوداگرانه مشغولاند درحالیکه همه دنیا در حال برداشتن مرزهایند ما در حال کشیدن مرزهای تازه میان اقوام و طوایف خودمانیم ».
این نهفقط یادآور روند معکوس عمران و آبادانی و توسعه در جامعه ماست، بلکه چنان زنگ خطری است برای انحطاط گفتمانی و واپسگرایی اجتماعی. در عصری که ملتها در حال عبور از مرزهای سخت بهسوی مرزهای نرم و ادغام در شبکههای جهانی تجارت آزاد، اقتصاد مشارکتی و همزیستی فرهنگیاند، بازتولید مرزهای ذهنی، عاطفی و هویتی میان تیرههای ایرانی، نهتنها غیراخلاقی و خلاف منطق مدنیت، بلکه بهروشنی ضد ملی، ضد وحدت و همبستگی، رفاه گریز، و دشمن عقلانیت است. بیان این مقال؛ صرف یک احساس ملی نیست، بلکه مانیفستی اخلاقی–سیاسی است که از دل رنج و تجربه زیسته اقوام در ایران و ولایت ما برخاسته است؛ تیرههای نجیب و اصیل از خانواده بزرگ ایران، که همواره، علیرغم مظلومیتها، تبعیضها و محرومیتهای ساختاری، وفاداریشان به ایران و آرمانهای وحدتگرایانهاش را حفظ کردهاند. ارج نهادن به چنین صداهایی، وظیفه و رسالت ماست؛ درواقع ارج نهادن به عقلانیت سیاسی، اخلاق ملی، و شرافت تاریخی ملت ایران است.
امروز، بیش از هر زمان، ایرانیان باید پشت صداهای راستین و شجاعانه وحدت و یا با شعار بنیادین «با وطن»؛ بایستند، ما کنار آنان که از بامداد تا شامگاه، زیرپوشش «اصالت قومی» یا «مظلومنمایی مصنوعی»، تنها در پی منافع خُرد و هویتسازی متوهمانه اند، نیستیم. دل درگرو ایران داشتن؛ شاهدی است ازآنچه آنتونی اسمیت آن را هسته پایدار فرهنگی ملت مینامد؛ پیوندهایی که ورای نابرابریهای ساختاری، همچنان شالودههای نمادین و عاطفی ملت را حفظ میکنند. این وفاداری، نه عاطفهای زودگذر، بلکه سرمایهای تمدنی است که باید مبنای باز ساخت همبستگی ملی قرار گیرد. و سرانجام، این متن دعوتی است به بازتعریف هویت ایرانی نه بر اساس قوم و تیره و تبار یا لباس و مظلومنمایی، بلکه بر پایه تعهد مدنی، حافظه تاریخی مشترک و آمادگی برای زیست جمعی در درون یک نظم عقلانی و سرزمین با ملک مشاعی. از این حیث، این سرزمین متعلق به آنانی است که وفاداری به این اصول را با رنج و تجربه زیستهشان اثبات کردهاند، ایران در درجه نخست، متعلق به وفاداران آزمودهای است که در سختترین شرایط، هنوز بر وحدت ملی، عزت تاریخی، و تمامیت ارضی ایستادهاند.
تأکید بر نقش فارسی در ارتباط میان گویشوران زبانهای گوناگون در ایران
ما با تأکید بر نقش زبان فارسی نمیخواهیم از تعلق قومی خود عبور کنیم؛ بلکه زبان فارسی؛ در حال ایفای نقش در یک سازوکار ارتباطی فراگیر است که بهعنوان زبان میانجی، آن را ممکن ساخته است. از منظر اقتصادی، زبان ملی نهتنها ابزار ارتباط است، بلکه شکلی از سرمایه زبانی (linguistic capital) است؛ مفهومی که پیر بوردیو در قالب "بازار زبانی" (linguistic marketplace) مطرح کرد. کودکی که به هر شکلی وابستگی قومی و یا غیر قومی دارد و به زبان فارسی مسلط میشود، درواقع در حال انباشت سرمایهای ارتباطی، فرهنگی و حتی اقتصادی است که او را قادر میسازد در میدانهای گوناگون از مدرسه، دانشگاه، بازار کار و نهادهای عمومی و... مشارکت مؤثر داشته باشد.
زبان فارسی، همانگونه که آنتونی اسمیت در مفهوم "ملت مدنی" (civic nation) میگوید، زبان حافظ انسجام سیاسی و حافظه تاریخی یک واحد ملی است. برخلاف نگرشهای تقلیلگرایانهای که هر زبان ملی را ابزاری سرکوبگر میپندارند، باید تأکید کرد که در نظامهای چند قومیتی و تیرهای مدرن، زبان ملی نه برای حذف زبانهای قومی، بلکه برای تأسیس یک فضای گفتوگوی مشترک میان گروههایی با زبانهای متفاوت است. در این میان، مخالفت با زبان فارسی نهتنها واجد نگاهی قومگرایانه و اغلب احساسی است، بلکه از منظر کارکردی، نوعی خود تحریمی ارتباطی و اقتصادی است؛ زیرا فرد را از سطوح بالاتر سرمایه اجتماعی و مشارکت در نظام ملی بازمیدارد. به تعبیر ارنست گلنر، زبان ملی در دولت-ملت مدرن، ضرورتی ساختاری است، نه ابزاری تحمیلی. اگر کودک ایرانی از طریق زبان فارسی با هموطنان کرد، بلوچ، ترک، و فارس و عرب و لر و... خود سخن میگوید، این نهتنها خیانت به قومیت نیست، بلکه نوعی وفاداری به کلیت ملی است که در آنهمه در ساختن آن مشارکت دارند. و همین امر وحدت در کثرت را از طریق بیان مشترک ممکن میسازد.
خطر ایلیاتی شدن
آیا اکنون قرار است «ارتجاع ایلیاتی» جایگزین شود و بار گفتمان واپسگرایانه ضد ملی را بر دوش کشد؟ آنچه امروز در فضای عمومی در حال رخ دادن است، نه صرفاً اتفاقی، بلکه پدیدهای کمسابقه است: چرخش گفتمان ایران ستیزانه و بر هم زدن هرگونه همبستگی ملی بر عهده قبیلهگرایان گذاشتهشده است. این شیفت گفتمانی اگر بیسابقه هم نباشد بسیار نادر است. قبیله گرایی؛ جمعگرا، فردیت ستیز و... درنهایت به نفی مفهوم ملت و مدنیت ختم میشود. اکنون در عرصه عمومی؛ قومیتگراها و قبیله باورها و مرتجعین ایلیاتی و خانزادههای فراموششده بیشازپیش به درون سایههای قبیله گرایی خزیدهاند تا ازآنجا تلاشهای نافرجام تاریخی خود را که همانا نابودی وحدت ایران است ادامه دهند. میدانیم که مدنیت، در معنای اصیل آن، دفاع از شهر و شهروند ایرانی است، نه استقبال از لوئی جرگه افغانی و مجمع مصلحت خلقی و چادرنشینی و خیمه بازی محفلهای خانی و کانی و بازسازی سیاهچادرها و... که بتوان در پس آن اقتدار خانی برآمده از مناسبات قبیلهای و ایلیاتی را به دست آورد.
ملت ایران با تمام توان؛ در برابر هر ادعای کذبی مبنی بر چندملیتی بودن ایران میایستد. ما با چنگ و دندان از ایده ملت واحد دفاع میکنیم. انسان قبیلهای تمامشده است. مدتهاست که شهروند زاییده شده و مناسبات را بر اساس عقلانیت و خرد رقم میزند و نه با کنشهای ایلاتی و قبیلهای؛ تفکر ایلاتی آدمی را در برابر ایل دیگر قرار میدهد و این اول تولد آن دیگری است که بعد همزیستی با آن دیگری سخت میشود؛ آن دیگری زدوخورد را به همراه دارد و کشمکش قبایل را با یکدیگر و این افت انسجام و وحدت اجتماعی است. رفتار انسان قبیلهای، برخاسته از الگوهای زیستی و تربیتیای است که در حافظه تاریخی و حتی ساختارهای ناخودآگاه او رسوبکردهاند. این الگوها، حاصل هزاران سال زیست کوچنشینی در ایرانِ پسا ساسانی هستند و امروز عدهای مرتجع به اسم؛ توجه به اصالت و ریشه و نژاد و قوم و.. با کمکهای خارجی دوباره بازتولید میشود که خطرناک است.
سیاهچادرهای قبیلهای، مسئله تاریخی ایران بودند و هستند؛ پدیدهای که چهره برخی شهرهای ایران را مسخ کرده و ساختار تاریخی دولتها را تا به کنون؛ با چالشهای ماندگار مواجه ساختهاند. ما باید دائماً حافظه تاریخی ملت ایران، را گوشزد کنیم که قبیله و عشیره گرایی؛ آخرین سنگر واپسگرایی است که همه آنها میراث حملات بادیهنشینان عرب، مغولان و... بود. همان ساختارهای کهن که زبان ایرانی را تکهتکه کرد، صوفی گری را رواج داد، و تمدن ایرانی را از درون فرسود، و چه ضرباتی ایرانی جماعت از سیاهچادرها که نخورد. ملت اکنون و معاصرت ما تنها زمانی پابرجاست که عناصر فرهنگی، تاریخی، زبانی و اسطورهای آن در قالب یک «فرهنگ سیاسی مشترک» تثبیت شود. نباید زبان، خاطره تاریخی و نظم ارزشی ایرانی جماعت؛ دستمایه معاملههای روشنفکرانه یا باجخواهیهای قبیلهای قرار گیرد، که اگر شد و نشانههای آن بهوفور دیده میشود. نه وحدت ملی باقی خواهد ماند و نه مؤلفهای برای دفاع ایران!!
ما باید در سطح ملی و محلی با دفاع از مفهوم ملت، زبان مشترک، تاریخ وحدتبخش و مدنیت؛ وحدت ملی و انسجام اجتماعی و همزیستی را پاس بداریم.
خطر بازگشت ارتجاعی به فرهنگ ایلیاتی؛ قبیلهای
رسانههایی که با ستایش زندگی عشایری، روحیهای واپسگرا و قبیله محور را در نهاد شهر تزریق میکنند و بعد با تسلط این گفتمان و قرار گرفتن زیست قبیلهای در رأس مدیریت نهادهای دولتی و... بهتدریج ماهیت کارکردی این نمادها تهی و در قالب شبکههایی از روابط قبیلهای خویشاوندی، تباری و باندهای عشیرهای سازمان مییابد. واقعیتی که در بسیاری از مناطق ازجمله ولایت ما که بافت ایلیاتی و قبیلهای داشته و اکنون نیز بر آن میدمند دیده میشود. این تغییر ساختاری، موجب شده تا فرصتهای شغلی و... از طبقات شهری سلب و در اختیار خویشان قبیلهای قرار گیرد. شاید اکنون و همچنین آینده ادارات دولتی ما به مأمنی برای بازتولید قبیله گرایی، ناکارآمدی و فساد ساختاری و... بدل شوند و جایگاه نمادین شهریها را تضعیف کنند.
مایه تأسف است که بخشی از این روشنفکران (برخی اساتید دانشگاهی فعال در حوزه علوم انسانی) در عقب راندن فرهنگ سیاسی و تقلیل شهروند ایرانی به بخشی از فلان عشیره و قبیله تلاش میکنند. برخی از آنها با تزریق عصبیت قومی و قبیلهای باعث تقویت فرهنگ سیاسی عقبمانده و خشن میگردند. بخشی از آنها دانسته یا ندانسته (از سر ناآگاهی و عدم شناخت درست مفاهیم اجتماعی) به تمام اِلمانهای هویتساز ایرانی حمله کرده و تبر به ریشه هویت ایرانی که خواسته دشمنان ایران است میزنند. آنها تصور میکنند با نادیده گرفتن و یا با حمله به بزرگان فرهنگ و تاریخ این سرزمین، در حال مبارزه با دگماتیسم و نژادپرستی و شوونیسم ایرانیاند؛ اما درواقع در خدمت به منافع تجزیهطلبان و دشمنان هویت ملی ایرانی قدم برمیدارند. نقد ما به کنشگری این افراد بهواسطه تلاش آنها برای خالی کردن و زدن زیر پای فرهنگ و تاریخ و هویت ایرانی و تزریق یک نفرت خشن نسبت به سنت و تاریخ و میراث فرهنگی ایران و درنهایت متنفر کردن مردم از جامعه و وطن خویش است.
در برابر فرهنگ قبیلهای چه باید کرد؟
در شرایطی که جهان ظاهراً به سمت جهانیشدن (Globalization) و وحدت فراگیر پیش میرود، تأکید بر هویت قومی ممکن است متناقض به نظر برسد، اما درواقع میتواند حفظ آن؛ مکملی ضروری برای این روند باشد بهشرط آنکه مخل وحدت و انسجام اجتماعی هویت ایرانی نباشد. ما معتقد به حفظ تنوع فرهنگی بهعنوان ثروت ملی هستیم و سازمانهایی مانند یونسکو بر حفظ آن میراث فرهنگی ذیل اقوام تأکید دارد، زیرا این تنوع گنجینهای برای تمام بشریت است و میدانیم که هویت قومی (زبان، موسیقی، آیینها) مانند رنگهای مختلف یک نقاشی است که جهان را زیباتر میکند.
خود هویت قومی بهعنوان پناهگاهی در برابر یکسانسازی فرهنگی که مطلوب ما نیست هم عمل میکند و گاهی جهانیشدن با تهدید فرهنگهای ملی و محلی نیز همراه هست و باز میدانیم که هویت قومی به افراد کمک میکند در عین بهرهمندی از مزایای جهانیشدن، ریشههای خود را فراموش نکند و نیز تقویت همبستگی اجتماعی از طریق تعلقخاطر محلی هم ارمغانش هست؛ مطالعات هم نشان میدهد افرادی که هویت قومی یا محلی قویتری دارند، ازنظر روانی پایدارتر هستند. این حس تعلق میتواند به کاهش احساس تنهایی و بیهویتی در جوامع شهری کمک کند و آن چنانکه تعادل بین هویت ملی با وحدت جهانی مهم هست؛ توازن بین هویت ملی در ایران با هویتهای قومی و وحدت ملی هم اهمیت فراوان دارد؛ وحدت ملی به معنای نادیده گرفتن تفاوتها نیست، بلکه به معنای همزیستی مسالمتآمیز فرهنگها است. پس هویت قومی باید در خدمت وحدت ملی باشد.
تأکید بر هویت قومی نباید در تضاد با وحدت ملی، عمل کند؛ بلکه بخشی ضروری از آن میتواند باشد. همانطور که یک باغ زیبا نیاز به گلهای متنوع دارد، تاریخ ایران هم نشان داده که تنوع فرهنگی بخش جداییناپذیر هویتش بوده است و تأکید میکنم که بحث اصلی، یافتن تعادل بین افتخار به ریشهها و گشودگی بهسوی هویت ملی ایرانی و به تبعان دیگران است.
پس هویت قومی میتواند پُل ارتباطی بین محلی بودن و ایرانی اندیشیدن و جهانی فکر کردن باشد، نه دیوار جدایی در همان ولایت و محله و شهر و دیار و...
وفاداری قومی یا ملی
همه هویتها؛ باید درون هویت ایرانی باشند نه در عرض آن؛ هر هویت قومی و قبیلهای نباید در برابر هویت ایرانی قرار بگیرد و قد علم کند؛ بلکه میتواند و باید در درون هویت ایرانی و بهعنوان بخشی از آن هویت عمل کند که اگر این هویت قومی و قبیلهای در برابر هویت ایرانی ایستاد یقیناً آنچه ما شاهد خواهیم بود؛ تفرقه و عدم انسجام اجتماعی است.
همچنین باید به یاد داشته باشیم که در کارکردهای اجتماعی، اداری و عمرانی؛ باید وابستگی قومی جای خود را به وابستگی استانی و ملی بسپارد. وقتی اینگونه شد کار در ساختارهای اداری و دولتی و جامعه پیش میرود. اگر بر ساختار قبیله و ایلیاتی تأکید شود؛ وفاداری ملی جای خود را به وفاداری قومی و قبیلهای خواهد داد و به همین شکل هم منافع ملی و محلی فدای منافع قومی قبیلهای میشود و بهصورت قطعی مرجعیت؛ رئیس قبیله و لیدرهای قومی و... خواهد شد و دیگر مرجعیتهای شهری و... قدرت خود را از دست خواهد داد.
از طرف دیگر وقتی ساختار قبیلهای مبنای عمل کارگزاران دولتی و غیردولتی شد؛ دیگر انتظار صرف منابع دولتی برای عمران و آبادانی شهر و دیار و... بیهوده خواهد بود و آنها در جهت منافع قوم و قبیله صرف خواهد گردید. وقتی تلاش میشود تا قوم و قبیله تقویت شود. آنگاه برای تقویتان غارت هم مباح میشود و سوءاستفاده از دستگاههای دولتی هم رخ میدهد و این میتواند؛ دستگاهها را از کارآمدی انداخته و عمران را به تأخیر بیندازد و از سوی دیگر؛ کینه و نفرت بین اقوام را هم سبب شود.
وقتی کارکرد قبیلهای و ایلیاتی شد؛ یک قبیله؛ قبیله دیگر را غیر دانسته و آن را با مفهوم «آن دیگری» تعریف میکند و غریبه میپندارد و غیریت سازی میکند؛ بنابراین باعث ایجاد تمایز و تفاوت میشود و این خود آغاز تفرقه و عدم انسجام خواهد شد. از طرف دیگر شهری را که با مدنیتش میشناسیم که کارکردش؛ فرهنگ شهری و جامعه مدنی است درنتیجه تکاپوهای قبیلهای و عشیرهای؛ کارکرد به کارکردهای قبیلهای تقلیل مییابد دیگر آن شهر؛ نامش شهر هست اما روستایی بزرگ خواهد بود.
در کارکردهای قبیلهای هم آنچنانکه قبلاً هم در مقاله دیگری نوشتم؛ دین کمرنگ میشود و چهبسا که گم میگردد و یا در شهر و استان و یا در سطح ملی هم؛ به مفاخر ملی کمتوجهی میشود و گاها دیدهایم که تجلیلها به سطح مفاخر قومی تنزل مییابد و درنتیجه وحدت ملی هم از این رهگذر آسیب میبیند اینگونه است که آن وحدت قومی و قبیلهای جایگزین وحدت اجتماعی میشود و اگر شهری متشکل از قبایل و اقوام مختلفی هست؛ انسجام اجتماعیاش از دست میرود؛ وحدت اجتماعی رخت میبندد. چراکه قبل از انسجام اجتماعی؛ باید انسجام اقوام و فرهنگها شکل بگیرد که نیست. از طرف دیگر وقتیکه به زیست قبیلهای و عشیرهای دوران گذشته قرن نوزدهمی توجه شد؛ اتکا به قدرت عشیره و قبیله و قوم؛ میتوان به لحاظ روانشناختی؛ افراد را مغرور کند و بعد سوءاستفاده شود آنهم از سوی کسانی که بر طبل تجزیهطلبی و... میکوبند. پیدا شدن آنها؛ تدریجاً هویت قبیلهای را به ارتباطات پنهانی میکشاند و کمکهای مالی دشمنان خارجی را بهسوی آنان سرازیر میکند.
نکته آخر آن است که ما در ادبیات خود؛ از ایران و ایرانی نباید؛ عناوینی مانند نژاد و قومیت و از این قبیل؛ سخن بگوییم. اینگونه سخن گفتن علمی و دقیق نیست. ایرانی، ایرانی است یک ملت تاریخی یگانه. ما قومیتهای ایرانی نداریم. ما فقط اقوام ایرانی پیوسته با یکدیگر در گستره تاریخمان داریم. ما زبانهای بیگانه از هم نداریم. ما در کشورمان زبانهای ایرانی داریم و البته یکزبان ملی که زبان هیچ قومیتی نیست؛ زبان یک ملت است و آنهم زبان سههزارساله فارسی است.
سخن در این باب ناتمام خواهد بود و باید در فرصتی دیگر بدان پرداخت؛ اما این سخنها میتواند برای همه ما افق گشایی کند و انذار دهد که در باب سیاستهای فرهنگی؛ قدری بیشتر بیندیشیم.