دوران کودکی را جدی بگیریم؛ ادبیات کودک را جدیتر
نجمه سیددخت
۱۸ تیرماه، سالروز درگذشت نویسندهای است که از دل محرومیت برخاست و تا بلندای قلههای فرهنگ کودک در ایران قد کشید.
مهدی آذریزدی؛ مردی که نه تنها برای بچههای خوب قصه نوشت بلکه خودش یکی از همان بچه های خوب بود که بزرگ شد اما هرگز از دنیای کودکی فاصله نگرفت.
امروز «روز ادبیات کودک و نوجوان» است؛ روزی که باید آن را نه تنها به خاطر آذریزدی که به خاطر همه آنهایی گرامی بداریم که باور دارند سرنوشت یک ملت، از واژههای قصههای شبانهای که برای کودکانش خوانده میشود آغاز میشود.
اما آیا ما در ایران، این حقیقت ساده را به رسمیت شناختهایم؟
در جهانی که رسانهها، شبکههای اجتماعی، و پویانماییهای پرزرقوبرق، ذهن کودکان را با شتابی سرسامآور به تسخیر خود درآوردهاند، کتاب کودک بیش از هر زمان دیگری به یک کالای فرهنگی نایاب تبدیل شده است. از این رو، هر بهانهای برای ترویج کتابخوانی در میان کودکان، غنیمت است و چه بهانهای بهتر از روزی که به یاد کودکیِ خودمان، به نام ادبیات کودک گره خورده است؟
مهدی آذریزدی در سالهایی چشم به جهان گشود که کودکان روستاهای ایران، نه کتاب داشتند و نه مدرسهی درست و حسابی. اما این پسر روستایی از حوالی یزد، با تلاشی شبانهروزی و عشقی کمنظیر به خواندن، از دل کتابفروشیهای کهنه و کتابهای خاکخورده، به دنیای ادبیات راه یافت.
او کتاب را نه از سر اجبار که با شور جستوجو و نیاز درونی کشف کرد و بعدها خود به نویسندهای تبدیل شد که بیش از ۳۰ اثر ماندگار پدید آورد؛ از قصههای خوب برای بچههای خوب گرفته تا قصههای تازه از کتابهای کهن. او نه فقط یک نویسنده، که پل ارتباطی میان متون کهن فارسی و ذهن بی آلایش کودک امروزی بود.
چه کسی گفته که ادبیات کودک ساده است؟ سادهنویسی، سادهسازی نیست. هنر آنجاست که بتوانی عمیقترین ارزشها را در قالب سادهترین واژهها بیان کنی و آذریزدی این کار را چنان کرد که یونسکو، شورای کتاب کودک و بنیادهای فرهنگی داخلی و خارجی از آثارش تجلیل کردند؛ حتی وقتی صدا و سیما انیمیشنهایی از آثار او ساخت، خودش راوی بود؛ نه به خاطر شهرت، بلکه چون هنوز کودک درونش زنده بود.
او قصهگو بود، اما نه برای آنکه کودکان را سرگرم کند. او میخواست با قصههایش جهان را برای نوباوگان کشور قابلفهم، قابلتحمل و قابل تحول کند.
اکنون که سالها از مرگ او گذشته و از حسینیه خرمشاه یزد، دیگر صدای ورق زدن کتابهایش نمیآید، ما ماندهایم و این پرسشی ساده که آیا توانستهایم دنیای کودکانمان را با ادبیات آشتی دهیم؟
آیا نظام آموزشی ما، مدارس ما، نهادهای فرهنگی ما، حتی خانوادههای ما، توانستهاند برای کتاب، جایی کنار گوشی و تبلت و تلویزیون باز کنند؟
حقیقت آن است که ادبیات کودک، امروز بیش از گذشته، در خطر حاشیهنشینی است. نه به این خاطر که جذابیت ندارد، بلکه چون ما بزرگترها، آن را جدی نمیگیریم.
شاید اگر ما بزرگترها، کودک درون خود را دوباره بشناسیم، اگر اجازه دهیم گاهی هم کودک باشیم، شوخی کنیم، بپرسیم، بترسیم و خیالپردازی کنیم، آن وقت میفهمیم که کودکی نه مرحلهای گذرا، بلکه بعدی از هستی ماست. اگر اینگونه شد، ادبیات کودک دیگر نه فقط برای بچهها که برای همه ما معنای واقعی خود را پیدا خواهد کرد.
در روز ملی ادبیات کودک و نوجوان، بیایید به جای صرفاً یادبود یک نویسنده، یاد کودکی خودمان را زنده کنیم و تلاش کنیم دنیای امروز را با همان چشمانی ببینیم که روزی قصههای آذریزدی را میخواندند.
کودکی را جدی بگیریم و ادبیات کودک را جدیتر.