تاریخ سیاسی اجتماعی شهر بجنورد، با فراز و فرودهای بیشماری گره خورده است .از تاخت و تازهای اقوامی بیگانه، تا اتفاقاتی کوچک و بزرگ که برخی افراد با عوامل خود، از خلاء قدرت حکومت مرکزی در بجنورد بهره برده و گاه و بیگاه، به شهر و روستاهای اطراف آن حمله کرده و دستبرد میزدند.
تا اواخر دورهی قاجار و به جا ماندن خاطراتی هولناک از هجومها و غارت اموال و احشام تا پدیدار شدن آرامشی نسبیِ پس از روی کار آمدن پهلوی اول، سالها زمان برد که آخرین بساط این نوع افراد برچیده شد.
اما جامعهی نوپای آن سالها که اولین گامهایش را برای رهایی از فضایی بسته و سنتی به سمت اندک نوآوریها برمیداشت، آبستن حوادث تلخ و اندوهباری هم بود. برای نمونه، میشود به این موضوعات تاریخی اشاره کرد:
مخالفت افسری میهنپرست با دولت مرکزی با نام کلنل«محمدتقی پسیان»در مهر ماه 1300 که به قتل وی در راه آرمانهایش انجامید.
بر دار کشیدن«سردار معزز» و همراهانش در تیر ماه 1304 در مشهد، قیام نافرجام سروان «لهاک خان»در تیرماه 1305 و اعلام جمهوری سرخ در بجنورد، ماجرای کشف حجاب اجباری زمستان 1314، اشغال بجنورد در اولین روزهای شهریور 1320به وسیلهی قوای نظامی کشور شوروی و دهها اتفاق دیگر.
اما آنچه نقش«مرداد ماه»را از بقیهی ماهها در سال 1332 برجستهتر میکند، قتل روزنامهنگار جوان و آزادیخواهی است که جان برکف نهاده و پنجه در پنجهی مستبدان انداخته بود.
زنده یاد«سیدرضا امامی(1302-1332)»، از جمله مبارزانی بود که براساس تحلیل از شرایط آن روزها، به دفاع از حقوق زارعان و افراد ستمدیده میپرداخت.
او صدای وجدان بیدار مردمی بود که به دنبال عدالت بودند و تنها به خاطر مواضع انساندوستانهاش، در شامگاه 18 خرداد و پیش از وقوع کودتای 28مرداد 32، با شلیک گلولهی فردی به ظاهر ناشناس در خون خود غلتید و هرگز قاتل و یا آمرین شناخته نشدند.
تلاشهای بیوقفهی پدرشان، مرحوم «سیدحسن امامی» هم برای کشف حقیقت و شناسایی قاتل و آمران، نتیجه بخش نبود.
بجنورد آن سالها، شهری بود با شعرایی که علیه ستم حکمرانان سرودههایشان را در پنهان و خلوت شبانهی دوستان هم فکر و دور از چشم گزمگان زمزمه میکردند.
مبارزانی که پیشتر و در یک دورهی تاریخی، فرصت همنشینی با«ملکالشعرای بهار»را هم یافته و از او بسیار آموخته بودند.
شاعری آزادیخواه که به جرم سرودن و به غضب پهلوی اول، به بجنورد تبعید شده بود.
پاییز 1357، انتشار عکسی از پیکر به خون خفتهی رضا امامی که چهرهی آشنایی از سیاسیون همشهری، کنارش زانوی غم بغل گرفته بود، تایید دوبارهای شد برای مبارزات حق طلبانهی جوانانی که به عشق مردی بزرگ با نام «محمد مصدق»، پای در میانهی میدانی خونین گذاشته بودند.
نداشتن آگاهیهای لازم از پیشینهی احزاب و گروههای سیاسی آن روزها، باعث شده بود تا اکثر مردم با خاطرهای از عملکرد اشتباه«حزب توده»، عموم مبارزان را «تودهای» و گاه با اعتقاد به مرام سوسیالیستی در خاطرههاشان ثبت و ضبط کنند.
در حالی که بسیاری از این افراد، بدون گرایشهای سوسیالیستی، از طرفداران نهضت ملی به رهبری دکتر محمد مصدق بودند.
غمانگیزترین خاطرهی پس از مرگ رضا امامی در نزد کهنسالان بجنوردی، سخنرانی شجاعانهی یکی از همفکرانش در فلکهی ثریا(میدان شهید) و در لحظهی تشییع پیکر او است.
آن هم با در دست گرفتن پیراهن خونین رضا در مقابل انبوه جمعیت عزادار با بغضی فرو خورده که خاطرات بیشماری از نوعدوستی و دفاع او از طبقات محروم جامعه را داشتند.
قتلی که در هالهای از ابهام قرار گرفته بود و تنها نام ضارب، رسماً بر سر زبانها بود.
زیرا کمتر کسی جرات نام بردن از آمر یا آمرین را داشت و طراحان قتل، آزادانه و بیهیچ مزاحمتی از سوی مجریان قانون، زندگی خود را میکردند.
رمزآلود بودن این انسانکشی همان بس که مردمان این شهر، چند روز بعد از بروز این حادثهی غمبار، هرگز نشانی از ضارب نیافتند.
اما همگی دانستند، وی فریب وعدههایی را خورده است که فرد یا افرادی به او داده بودند.
هر چند پس از ارتکاب قتل، هرگز در انظار عمومی دیده نشد و برای همیشه ناپدید گردید.
روز پس از آغاز عملیات کودتا، با اشارهی یکی از عوامل داخلی با نام «شعبان جعفری» مشهور به «شعبان بیمخ» و همکاری زنی که او را «ملکه اعتضادی» میشناختند، ماموران به شکار و دستگیری آزادیخواهان در تهران پرداختند.
حرکتی که یک سوی آن با حضور کارگران جنسی محلهی ارباب جمشید تهران شکل گرفت.
از فردای 28 مرداد، عدهای از عوامل افراد قدرتمند در بجنورد، تحت حمایت افسران نظمیه، به دستگیری مبارزانی پرداختند که متهم به عضویت در حزب توده بوده و یا از ارادتمندان دکتر محمد مصدق بودند.
ایستادن هر درشکه مقابل خانهای در غروبی دلگیر که ترس و وحشت بر زندگی شهروندان سایه انداخته بود، خبر از دستگیری پدر و یا جوانی از خانواده را میداد که او را به نام«مصدقی» میشناختند.
در طول روز و برای ایجاد وحشت در دل شهروندان، این افراد را داخل جویبار پهنی که از«صدرآباد» به سمت «فلکهی بشقارداش(کارگر)» و «پایتوپ»سرازیر بود میانداختند و با چوب و چماق، مضروبش میکردند.
افرادی اجیر شده با نامهای«اصغر، فرخ، کردو، قنبر» و مرد ژولیدهای مشهور به«ببرعلی درویش» و...، مردان بسیاری را تنها به جرم هواداری از دکتر مصدق چوب میزدند.
تفاوت ببرعلی درویش با دوستان مهاجمش در این بود که ایشان با تکیه بر حمایت ماموران شهربانی، با تبرزین و چاقو به افراد حمله میکرد.
گام بعدی طرفداران کودتا، تخریب اموال عمومی، از جمله غارت دفاتر احزاب در سطح شهر بود.
یکی از داروخانههایی که تصور میرفت مالک آن از طرفداران نهضت ملی باشد، در چشم به هم زدنی غارت شد و داروهایش را هم به تاراج بردند.
روزهای سراسیمگی پاییز 1357، فرصتی بود برای بازخوانی دوبارهی پروندهی قتل زندهیاد رضا امامی که آمران و قاتل، در محضر تاریخ و افکار عمومی برای همیشه محکوم شدند.
یادش گرامی، روحش شاد.
پینوشت:
ــ در بعضی اسناد، وقوع این حادثهی تلخ (کشته شدن رضا امامی) را 27خرداد نوشتهاند. اما تاریخ حک شده بر سنگ مزار زندهیاد، 18خرداد است.
ــ به لطف شهروندانی قدرشناس و مدیران آگاه به موضوعات اجتماعی شهرمان در سالهای پیشین و به منظور گرامیداشت یاد و نام رضا امامی، یک باب مدرسه، یک شعبه از بانک ملی و خیابان امیریهی سابق، به یاد ایشان، نامگذاری شده است.
اما به گفتهی یکی از مقامات بنیاد شهید، پروندهای با نام«شهید رضا امامی» در آن اداره از سال1357 تشکیل نشده است.
ــ تلاش نگارنده، به منظور ترمیم و برجسته کردن سنگ مزار زنده یاد رضا امامی در گفتگو با مدیران معصومزاده بینتیجه ماند و این سنگ نوشته شده به خط زیبای نستعلیق، همه هفته زیر پای رهگذرانیست که از روی آن عبور میکنند.
ر