ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
اطلاع رسانی

با توجه به افزایش هزینه‌های تولید روزنامه در چند ماهِ اخیر، و تلاش ما در راستای ادامه انتشار روزنامه «اترک» به‌روال معمول و حفظِ کیفیت و تیراژ روزنامه، ناگزیر به حذفِ امکان بازدید رایگان سایت و به‌تبع آن فروشِ آنلاین مطالب از طریق سایت هستیم. بنابر وضعیتِ اقتصادی اخیر، خاصه گرانی و نبودِ کاغذ موردنیاز برای انتشار روزنامه، در صورتی‌ که متقاضیِ بازدید از سایت روزنامه هستید و جهتِ یاری به امر فرهنگی و امکان ادامه انتشار روزنامه در این مسیر نیز ما را همراهی کنید.

چانچه تا اکنون عضو سایت نیستید، بر روی گزینه ثبت نام کلیک کنید.

چنانچه قبلا ثبت نام کرده‌اید، بر روی گزینه ورود به سایت کلیک کنید.

خبرهای روز

مصاحبه با موضوع جامعه دو قطبی

در تعریف شکاف احتماعی آمده: «شکاف اجتماعی، گسست و انشعاب بین افراد، نهادها و گروه‌‌های اجتماعی است که در منافع، ارزش‌‌ها و موقعیت آنها ریشه دارد. این گسست ممکن است سبب شکل‌‌گیری گروه‌‌ها و نیروهای اجتماعی متعارضی شود که برای اعضای خود هویت جمعی قائل‌اند.» از همین تعریف به خوبی موضوع «شکاف اجتماعی» و اهمیت بررسی آن نمایان می شود.

 

اینکه وضعیت فعلی شکاف اجتماعی در کشور ما چگونه است؟ در طول تاریخ معاصر ایران وضع این شاخص به چه شکلی بوده است؟ آیا سایر کشورهای جهان مبتلا به شکاف اجتماعی هستند؟ و سوالاتی مانند آن ها باید در ذهن تحلیل گران و سپس تصمیم گیران شکل گیرد تا ضمن توجه به این شاخص مهم، در صورت بحرانی شدن آن به سوی ترمیمش پیش روند.

در این راستا، روزنامه اترک پیرامون موضوع «دوقطبی و شکاف اجتماعی» گفت و گویی با آقای محمد آخوندپور امیری، دانشجوی دکتری علوم سیاسی، انجام داده است که در ادامه می خوانید:

مصاحبه کننده: محمدحسین واحدی دانشجوی کارشناسی ارشد اندیشه سیاسی دانشگاه علامه

سوال اول: جامعه ایران جدید دارای شکاف های عمیقی شده است. شما فکر نمی کنید که جامعه ایران بدل به یک جامعه دو قطبی یا چند قطبی شده است؟

در پاسخ به سوال شما و بعنوان مقدمه چند موضوع را می بایست مدنظر قرار داد. اولین مسئله این است که در ابتدا باید این سوال را مطرح نماییم که تا چه میزان از این شکاف ها، متاثر از شرایط حاکم بر مناسبات اجتماعی در کل جهان هستی می باشد؟ در یک صورتبندی کلی تا چه میزان این وضعیت خود منبعث از تحولات روی داده در عرصه رشد و گسترش ابزارهای نوین ارتباطی می باشد؟ طبیعتاً با رویکردی فراسرزمینی و در نگرشی کل گرایانه می توانیم به ابعاد گسترده تغییرات صورت گرفته در بستر جوامع گوناگون که متاثر از تحولات عصر جدید می باشد، پی ببریم. با چنین رویکردی بروز تغییرات در بستر جامعه امری طبیعی تلقی خواهد شد و سیری منطقی را پشت سر خواهد گذاشت. طبیعتاً تا زمانی که ساختارهای جامعه و حاکمیت در تطبیق خود با وضعیت نوین اقدامی صورت نداده باشند، عرصه ای از تعارضات و حتی تنش ها روی خواهد داد که بنده این امر را یک مسئله طبیعی تلقی می کنم.

اما ظهور و بروز آنچه که از آن به عنوان شکاف یاد می شود (و می تواند در دسته بندی های کلی به شکاف های جنسیتی، سنی، نژادی، قومی، مذهبی، طبقاتی و...) تقسیم نماییم، آن زمانی می تواند به وضعیتی بحرانی مبدل گردد که مابین ساختارهای اجتماعی در یک جامعه و نیروهای شکل دهنده به بازی کنشگران تاثیرگذار در مناسبات اجتماعی و نهاد قدرت و ساختارهای سیاسی یک جامعه فاصله ای بسیار زیاد به گونه ای شکل بگیرد که هر روز بیش و بیشتر گردد و دچار تعمیق فزآینده گردد. تعمیق شکاف ها در یک سیر صعودی نشان از عدم درک متقابل میان نهاد قدرت و نهاد جامعه دارد. و شاید از آن خطرناک تر نشان از عدم توانمندی ساختارها در کاهش عمق این شکاف ها.

در جوامع متمدن کاستن از حجم شکاف ها یکی از وظایف عمده نهادها و سازمان های داخلی می باشد. چنانچه روند نهادسازی در یک جامعه از سیر طبیعی برخوردار باشد و این نهادها از درجه استقلال قابل اتکایی بهره مند گردند، طبیعتا می توانند کارویژه های تعریفی خود را به گونه ای موثر به انجام رسانند. ایجاد فهم مشترک میان نهاد قدرت و جامعه پیرامون نیاز جامعه و اجرای آن نیازها توسط نهاد قدرت و ایجاد زبان مشترک میان این دو از شکل گیری وضعیتی بحرانی که کم کم دغدغه های امنیتی را نیز حاصل خواهد نمود، جلوگیری می نماید.

با این مقدمه و توضیح لازم پیرامون موضوع شکاف ها باید اذعان نمایم که در یک صورتبندی کلی بنده میان شکاف ها و دو یا چند قطبی شدن جامعه تمایز قائل می شوم. شکل گیری شکاف ها با توجه وضعیت موزاییکی جامعه ایران (که از تنوعات قومی، زبانی، مذهبی، نسلی و حتی طبقاتی بهره می برد) امری طبیعی است. از سوی دیگر باید اذعان نمود که شکل گیری این شکاف ها معطوف به تاریخ دیروز و امروز نمی باشد. چنانچه تاریخ تطور رویدادهای اجتماعی-سیاسی ایران را مورد مطالعه قرار دهیم به این موضوع پی می بریم که همواره این شکاف ها وجود داشته اند. آن چیزی که ابعاد نگران کننده شکاف ها را در ذهن ما تداعی می کند، تعمیق این شکاف ها به گونه ای است که بخشی از یک جامعه احساس طردشدگی جمعی به آنها دست بدهد. این بدین معناست که آنها احساس کنند که در روند تحولات، تصمیم گیری ها، توزیع برابر ثروت و امکانات و همچنین پاسخگویی به خواست های به حق خود، هیچگونه توجه ای از سوی نهادهای تصمیم گیرنده صورت نمی گیرد و به نوعی «غیریت سازی» نسبت به آنها صورت گرفته است. این موضوع کم کم زمینه بروز نارضایتی ها را فراهم خواهد ساخت. ادامه روند نارضایتی ها به شکل گیری بحران های امنیتی منجر خواهد شد و ادامه روند بحران های امنیتی، بحران مشروعیت را باعث خواهد گردید.

این مسئله ای است که پیرامون شکاف ها می توان عنوان نمود. اما پیرامون بحث دو قطبی شدن موضوع کاملا متفاوت است. دو یا چند قطبی شدن در یک سامان سیاسی-اجتماعی نه تنها امری منفی و بحران زا نیست؛ بلکه اساساً الزام یک رقابت سالم و سازنده در یک جامعه است. چنانچه نهاد قدرت اقدام به یکدست سازی جامعه نماید (اقدامی که در رژیم های توتالیتری همچون آلمان نازی توسط هیتلر صورت پذیرفت)، این خود می تواند نشان از بیماری سیاسی و ضعف نهادی در این جوامع باشد. طبیعتاً نمی توان انتظار داشت که تمامی مردمانی که در یک گستره جغرافیایی زیست می کنند، از یک نوع نگرش، خواست و دغدغه واحد بهره مند گردند. اساساً سلامت یک جامعه در سایه تضارب آرا و عقاید، تنوع خواست ها و اراده ها و بحث و گفتگو پیرامون آنها تضمین خواهد گردید. بنابراین دو یا چند قطبی شدن در یک جامعه ضرورت شکل گیری یک جامعه سالم و بهره مند از خواست های متعدد اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی است.

اما آن چیزی که ابعاد نگران کننده ای می تواند به خود بگیرد این موضوع است که این دو یا چند قطبی شدن، زمینه تعمیق تعارضات را به گونه ای فراهم سازد که تبدیل به بحران های لاینحل گسترده گردد. در سایه تعمیق این چند قطبی شدن جامعه که منجر به فاصله گرفتن طرفین منازعه خواهد گردید، ما می توانیم شاهد عمیق شدن شکاف ها باشیم. در واقع پتانسیل بحرانی شدن وضعیت قطب های درگیر در منازعه در جامعه در مراحل بعد به گستردگی شکاف ها منجر خواهد شد. این نکته نیز لازم به توضیح است که قطبی شدن جامعه به معنی این است که یک مجموعه قابل تامل و گسترده ای از افراد با توجه به خواست و نیازهای مشترک که می تواند از زمینه های مختلفی نشات بگیرد در یک جبهه خاص متحد شده و منافع جمعی خود را در یک قطب مشخص پیگیری نمایند. عدم وجود نهادهای واسط و عدم توجه به خواست ها، در نهایت روند بحرانی شدن را در یک جامعه تسریع خواهد نمود. بنابراین در یک نتیجه گیری کلی، دو یا چند قطبی شدن یک جامعه ابتدا به ساکن نه یک امر مذموم و نگران کننده که لازمه سلامت یک جامعه محسوب می گردد. اما آن چیزی که می تواند ابعاد نگران کننده وضعیت قطبی شدن در یک جامعه به خود بگیرد این است که صحنه مبارزات میان جریان های رقیب به گونه ای به پیش برود که زمینه ساز تحرکات رادیکالی را فراهم سازد و در نهایت منجر به بحران شکاف ها گردد. با این رویکرد نظر شخصی بنده این است که ما در مرحله پسا قطبی شدن جامعه بسر می بریم؛ به این معنا که عدم توجه به خواست گروه ها و بخش های مختلف جامعه ابعاد نگران کننده ای به خود گرفته است. طبیعتاً در این وضعیت ما با بحران شکاف ها نیز روبرو می باشیم. گرچه بر این اعتقاد نیستم که بحران شکاف ها به مرحله بحران مشروعیت رسیده است. هنوز هم معتقد هستم که چنانچه عرصه رقابت های سازنده، اهمیت دادن به شکل گیری نهادهای واسط و پذیرفتن قاعده بازی رقابت از سوی نهادهای قدرت به رسمیت شناخته شود، ما با کاهش عمق شکاف ها در جامعه و بهبود وضعیت امروز روبرو خواهیم بود. به دیگر بیان ما چاره ای جز بازگشت به خواست و اراده عمومی جامعه و به رسمیت شناختن کنشگری بازیگران اجتماعی عرصه داخلی برای بهبود وضعیت کنونی نداریم. اما چنانچه همچنان با یک ناشنوایی سیستماتیک به خواست و اراده گروه های اجتماعی تمکین ننماییم، در آینده شاهد انباشت بحران ها، بار شدن شکاف ها بر روی هم و طبیعتا شکل گیری بحران های امنیتی و در نهایت بحران مشروعیت خواهیم بود.

سوال دوم: آیا شما فکر نمی کنید علاوه بر گرایش های فکری مختلف که بین مردم وجود دارد شکاف بین حاکمیت و مردم هم به نوعی وجود دارد؟ البته باید این امر را در نظر بگیریم که شکاف بین حاکمیت و مردم در همه جوامع وجود دارد؛ اما این شکاف ها متغیر است و کم و زیاد می شود.

طبیعتاً این شکاف وجود دارد. همان طور که در پاسخ به سوال اول هم عنوان نمودم، بخشی از شکل گیری این شکاف ها روندی طبیعی دارد که با توجه به تغییرات گسترده ای که از دهه هشتاد میلادی سرتاسر جهان را در فراگرفته است، صورتی منطقی به خود می گیرد. اما درک و شناخت تغییرات صورت گرفته و تلاش در جهت شناسایی متقابل میان نهاد قدرت و نهاد جامعه (در بستر روند رو به رشد تغییرات امروزی) ضرورتی غیر قابل کتمان برای حاکمیت هایی است که در پی ایجاد روند معقولی از حکمرانی مطلوب می باشند. آنچه که در طی بیش از دو دهه اخیر در صحنه و بستر رویدادهای سیاسی و اجتماعی جامعه ایران شاهد و ناظر آن بوده ایم، رشد و گسترش فاصله ها میان خواست عمومی جامعه (با توجه به تغییرات نسلی) و نظام باورها و هنجارهای نهادینه شده در نهاد قدرت می باشد. در واقع میزان سنخیت نظام ارزش ها در ساختارهای نهادین حاکمیت که همچنان بر مدار اصول تدوین شده قانون اساسی در سال های ابتدایی انقلاب اسلامی قرار دارد با نظام باورهای جامعه از رابطه ای منطقی و معقول برخوردار نمی باشد. این درحالیست که از زمان وقوع انقلاب اسلامی در ایران بیش از چهار دهه می گذرد و در طول این چهار دهه نه تنها جامعه دستخوش تحولات عظیمی گردیده است؛ بلکه روندهای حاکم بر مناسبات بین المللی نیز تغییرات عدیده ای را به خود دیده است. طبیعتا در سایه این تحولات روی داده، تنوع خواست های جامعه نیز دستخوش تغییرات عدیده ای گردیده است. این توقع در بستر جامعه جوان ایران پدیده آمده است که تغییرات نسلی و طیف عظیم درخواست های آنها از سوی نهاد قدرت به رسمیت شناخته شده و در جهت احقاق حقوق آنها اقداماتی صورت پذیرد. طبیعتاً سیل خواست عمومی جامعه به سوی نهاد قدرت، اگر با پاسخی مورد انتظار مواجه نشود، روند نارضایتی را منجر خواهد شد. اما به باور بنده آنچه که ضعف و فقدان آن در عرصه سیاسی-اجتماعی ایران بیش از هر زمان دیگری ادراک می شود، عدم نهادسازی موثر و عدم شکل گیری سازمان های مردم نهاد و رشد و تقویت جامعه مدنی پویا است. در سایه سیطره نگاه امنیت محور که همواره عرصه سیاست ما را در چنبره قدرت خود گرفته است، هیچ مجرایی در جهت انتقال خواست و اراده عمومی جامعه به نهاد قدرت وجود نداشته است. عدم انتقال صحیح این خواست ها از سوی نهادهای واسط، سیطره نگاه امنیت محور در بدنه هرم قدرت و عدم التزام ساختارهای سیاسی به تغییر با توجه به تحولات اجتماعی روی داده در بستر جامعه و تلاش در جهت جایگزینی هنجارهای نوین، به جای هنجارهای پیشین، زمینه تعمیق بحران های امروزی میان حاکمیت و جامعه را فراهم ساخته است. البته بنده بسیار امیدوار هستم که در نهایت عرصه کشاکش میان خواست جامعه و مقاومت نهاد قدرت، زمینه و بستر ایجاد تغییرات را فراهم خواهد ساخت. هیچ گاه فراموش نکنیم، تا مقاومتی در برابر الگوهای رفتاری و هنجاری نهاد قدرت صورت نپذیرد، تغییراتی نیز شکل نخواهد گرفت. قدرت نیروهای اجتماعی در نهایت می توانند خواست خود را بر ساختارهای متصلب و به ظاهر انعطاف ناپذیر قدرت تحمیل نمایند و این موضوع پیرامون کشور ما نیز صادق خواهد بود.

سوال سوم: به نظر شما علل به وجود آمدن جوامع دو قطبی چه چیزی می تواند باشد؟

وضعیت موزاییکی بودن یک جامعه و تنوعات خواست های اجتماعی در یک جامعه، روندی از شکل گیری نیازهای متفاوتی را منجر خواهد گردید. تعدد خواست ها، نیازها، نظام باورها و ارزش ها، در نهایت انسان ها را در طیف های گوناگون فکری قرار خواهد داد. این جامعه انسانی الزاما در تمامی ابعاد فردی و اجتماعی دارای اشتراک نمی باشند، اما بستری از خواست ها و نیازها آنها را در یک جبهه قرار می دهد. آن چیزی که از آن بعنوان گروه های اجتماعی یاد می کنیم، برآیند طیف گسترده ای از خواست های مادی و غیر مادی بخش های متنوعی از جامعه می باشد. بنابراین دو یا چند قطبی شدن جامعه حاصل وضعیت سیال و موزاییکی یک جامعه می باشد که طیف گسترده ای از خواست ها را منجر می شود و در نهایت طیف های فکری گوناگون را در چند سر قطب ها قرار می دهد.

بنابراین همان گونه که پیشتر هم بیان نمودم قطبی شدن جامعه، نشانه ای از وضعیت گوناگونی و تلون اجتماعی یک جامعه می تواند باشد. تنوعات قومی، نژادی، مذهبی، طبقاتی، سنی و جنسیتی، مجموعه عظیمی از خواست ها را پدید خواهد آورد. البته تمامی جوامع به یک اندازه از وضعیت قطبی شدن بهره نمی برند. بافت و ساختارهای اجتماعی هر جامعه ای متفاوت است و براساس این تفاوت، وضعیت قطبی شدن در آن جوامع نیز متفاوت خواهد بود. به باور بنده جامعه ایران با توجه به همان وضعیت موزاییکی بودن که به آن اشاره نمودم و شکل گیری طیف گسترده ای از خواست ها، وضعیت قطبی منحصر بفردی را تجربه می نماید. در مرحله اول شناخت این ساختارهای اجتماعی در جامعه ایران از اهمیت بالایی برخوردار است که به باور بنده این شناخت چند دهه است که صورت پذیرفته است. متاسفانه اقدام عملی در پیرامون اجراسازی روندی از برآورده سازی خواست های عمومی طی این چند دهه به شکلی هدفمند و موثر صورت نگرفته است. نتیجه عدم این برآورده سازی، شکل گیری جنبش های اجتماعی و گستردگی ابعاد آنها و کاهش فاصله زمانی میان آنها طی یک دهه اخیر بوده است. جنبش های اجتماعی سال های 96، 98 و 1401 در ایران که طیف گسترده ای از خواست ها را شامل می گردید، انسجام و همبستگی طبقاتی میان شئون مختلف اجتماعی را در ایران فراهم ساخت که نهایتاً چند هفته کشور را در وضعیتی بحرانی قرار داد. با این حال امیدوار هستم که با افزایش تعداد دغدغه مندان و دلسوزان ایران عزیز و تلاش موثر در جهت برآورده سازی خواست  های عمومی، از شدت شکاف ها و قطبی شدن مضاعف در ساختارهای اجتماعی و سیاسی جامعه کاسته شود.

تبلیغ

ارسال دیدگاه شما

روزنامه در یک نگاه
ویژه نامه
پرتال استانداری خراسان شمالی
بالای صفحه