در کوچههای عشق از یاد بردۀ آبادی، در این دیار گم شده در غبار از خویش گریزی، در این سرای در بر زبان مادری بسته، در دیار تاریخی"لوجلی" شیروان، هنوز در دل خانهای ساده و صمیمی، صدای تاری میپیچد. حزنانگیزی صدایی که با ساز درهمتنیدهاند؛ تو را به سمت خویش میخواند. مردی نحیف، با تنی تکیده و چشمان به گودنشسته، ترانۀ"ئه رمان ده لالئ" را مینوازد و زمزمهاش میکند.
نزدیکتر که میشوی؛ مرد تو را با لبخندی مهمان خویش و خانهاش میکند. کنارش مینشینی، صدای دلنشینش، تو را تا دوردستها میبرد. کبوتر خیالت را در دشت "تکمران" به پرواز در میآورد و از فراز "امام حاضر" بالاتر میبرد. صدای زلال علی خان در گوش سبزهها، در گوش درخت زردآلوی قد خمیده، در گوش گلهای باغچه میپیچد. با این ترانههای طربناک، باغچه همچون ریههای کم نفس بخشی، نفس تازه میکند.
بخشی علی خان حسین نیا، پیر برنا دل تکمران، در نخستین روز بهار 1319 خورشیدی و هم زمان با طربناکی خاک و فرارسیدن نوروز، در "لوجلی" دیده به جهان گشوده است و مهمانخانة "شامالی" و "زهرا" شده است.
همان کودک دیروز و بخشی 83 سالۀ امروز آبادی؛ بیش از 60 سال است که تار در دست دارد و بر لبانش ترانه میتراود. مرد هر چند فرزندی ندارد ولی میگوید: این ترانهها، فرزندان عزیز منند. سالیان سال است او و همسرش "معصومه"، تنها با این سازوآواز دلخوشند. بهپای هم ماندهاند؛ خواندهاند؛ پیر شدهاند و هنوز هم حرمت نگهدار عشق و زندگیاند.
علی خان هیچ استادی ندیده است. ترانههایش بکر و دلنشین است. گنجینهای از کهن ترانههای ناشنیده است. سینۀ این مرد نحیف، دیوان ترانههای پرشماری است که کمتر شنیده شده است و باید این سینۀ پر راز و آواز را عزیز داشت.
مرد سخت شیفتۀ رادیو کرمانجی است. تمام مجریانش را به اسم میشناسد. از خانم میترا محمدی فر، مجری دانا و ادیب برنامه بسیار یاد میکند. یکباره تلفن خانم محمدی را میگیرم. با خانم محمدی هم کلام میشود. بغض گلویش را میفشارد و ترانۀ "الله خوه دئ" را برای خانم محمدی فر زمزمه میکند:
الله خودئ تو مُبینی/ تو کو حالی مه ده وینی/ فکره ک له مه تو بکشینی
خداوندا تو مبینی/ تو که نظاره گر حالمان هستی/ فکر و چارهای برایمان بکش
علی خان که چندی است که بهخاطر بیماری خانهنشین شده است تار در دست میگیرد. با دستهایی لرزان، با صدایی شکسته و محزون، ترانۀ "الله مزار" را میخواند. گویی در دلش شیون و ماتمی دیرین است. ترانۀ "سردار عیوض" را که میخواند؛ وجودش یکباره همه بغض میشود. همه اشک. اشکهایش بر روی تار میچکد و پرده دوتار در زلالی اشکهای بخشی پیر، تن میشوید. روزگاری، این حنجره، این پیرمرد و این تارِتنها تار، روزگاری شادیبخش آیینهای شادمانۀ مردم بودهاند.
علی خان و تار هر دو دلدادۀ هم هستند. نگاه علی خان و دوتار، نگاه دو یار است. نگاه دو نگار است. وقتی علی خان دست به تار میبرد؛ دست و دلش میلرزد. هر چند دستانش بر اثر بیماری گیرایی لازم را ندارد. ولی وقتی دست به تار میبرد گویی همه صدا میشود و ترانههایش را برایمان زمزمه میکند. وقتی لب باز میکند؛ گویی صدایش از دل درههای عمیق و ژرف تاریخ میآید. علی خان میگوید ترانهها را از همان جوانی بر لب داشته است و با همان حس، عاشقانه میخواند که:
مالان بار کر بینه بینه/ ئورزه لگئ ده می سینه/ سه وا یارئ بوونی دینه
عشایر چادرها را برچیدند و کوچیدند/ یار به اسفند دامنۀ تپه میماند/ بیتاب و بیقرار دیدار یارم.
این روزها در خلوت کوچههای آبادی، در دیاری که هنر برخی پشتکردن به زبان مادری است؛ علی خان، میراثدار ترانههای بلند و پراندوهی است که این روزها ارادهای برای ثبت و ضبط این ترانههای در دل توده شده، وجود ندارد. امید که علاقهمندان، پا پیش نهند و با ثبت و مکتوب نمودن این ترانهها، بارکم کاری نهادهای فرهنگی را بر دوش کشند.