قبل از وسعت گرفتن مناطق شهری و فزونی جمعیت، عموم مادران تا پیش از افزایش تعداد نانواییها در شهرها و روستاهای بزرگ، نان مورد نیاز روزانه و هفتگیشان را در خانه میپختند.
حرارت تنور که به دمای مورد نظر میرسید، «قولچَه» را روی آستین خود میکشیدند و برای پرهیز از گرمای بیش از حد در فصل تابستان، صورتشان را با پارچهای شبیه گرفتن «یَشماق»میبستند تا دچار سوختگی نشود.
گاهی وقتها که حرارت داخل تنور مناسب نبود، یکی دو عدد از نانها، داخل آتش میافتادند. «کُلِنج»، عنوان این نانها بود که با چوبی به طول تقریبی 1/5 تا 2 متر با نام«کَسوکِه»و در حالی که سوخته بودند، از تنور بیرون میآوردند. خروجی کف تنور با نام «کُلوَه» که خاکستر داغ از آن بیرون میزد، بهترین سرگرمی برای بچهها به جهت پختن سیبزمینی«کیلَّمَه»در دل آن بود.
دومین کاربرد، گذاشتن دیگ سنگی(هر کاره) آبگوشت بود و مادربزرگهای با سلیقهای که با گذاشتن دیگ مسی روی خاکستر و پوشاندن آن با آتش و خاکستر، رشتهی پلویی را برای استفاده در روزهای آینده، برشته میکردند.
در حین پختن نان که بوی مطبوع آن در کوچه میپیچید، کودکانی عجول و به ظاهر گرسنه، دست به دامان مادر و یا مادربزرگها میشدند و دور تنور میچرخیدند تا از اولین نان داغ، سهمی به آنها برسد.
یا آن که، داغیِ نان گردِ کوچکی که قولش را داده بودند، در کف دستانشان احساس کنند.
شاید به همان سبب بود که از صدها سال پیش، این ضربالمثل بر سر زبانها افتاد و ماندگار شد:
«دارا که دُرمیَه تَندِر دَن چِخسِن،
فقیر که دُریَه دَیِرمان نَن گَلسِن
(بچهی)دارا نمیایستد از تنور در بیاید
(بچهی)فقیر میایستد تا از آسیاب بیاید
این مَثل، اشاره به عجله و بیصبری بچهی افراد پولدار و بردباری و صبوری بچهی افراد بیپول دارد.»
از جمله سرگرمیهای کودکان با آغاز روزهای سرد پاییزی، نشستن بر روی دهانهی تنور و آویزان کردن پاها به داخل برای استفاده از حرارت به جا مانده از خاکستر بود. همراه با ترانهخوانی کودکانه:
فادمَه(فاطمه) دَدَه تَندِر دَ دِه
اَیاغ لَرِه کُلوَه دَ دِه....
بودن تنور در حیاطها که یکی از بخشهای ضروری زندگی در آن دوران بوده است، سببساز شکلگیری نفرینی مادرانه به پسربچههای شلوغ و آزاررسان هم شده است.
البته نه از ته دل که شاید تنها بیانگر بخشی از دلگیری بعضی از مادران خطاب به فرزندشان بود: «هوُی تَندِرَه دیشَنگ!
(ای که به تنور بیفتی!)»
از جمله کاربردهای همیشگی تنور برای کودکان و پسر بچهها، پنهان کردن خود در حین بازی از نگاه دیگران در آن بود که گاهی، مجبور بودند حرارت داخل تنور را هم تحمل کنند!
اما خانوادههایی که در محل زندگیشان تنور نداشتند، خمیر خود را بر سر تنور همسایه میبردند تا قبل از سرد شدن آتش، نان خود را بپزند.
گاهی، جمع شدن مادرها و مادربزرگها و همسایگان در کنار تنور، انگیزهای بود برای به دست گرفتن دایره و نواختن چند آهنگ و خواندن یکی دو ترانه از زبان قدیمیترها که اینک، خاطرههایشان برای ما به یادگار مانده است.
پی نوشت:
۱/ دَدَه، عنوانی از سوی فرزندان خانواده، خطاب به مادر و خواهر بزرگ است.
این لقب، گاه به صورت عام، به مادران و مادربزرگها در همسایگی و به بعضی خویشاوندان مسن در فامیل هم گفته میشد.
۲/ شعر کودکانه، اشاره به مادر و یا خواهری دارد که روی تنور است و پاهایش به سمت خروجی خاکستر تنور با نام«کُلوَه».
۳/ در دورهای از تاریخ شهرمان بجنورد، زنانی با تخصص پخت نان و فطیر و... با عنوان«نانوا» شناخته میشدند که همه روزه، برای خانوادههای مختلف در تنورهایشان نان میپختند.
۴/ ساخت تنور، از جمله هنرمندیهای استادان بنا تا چند دهه پیش در بجنورد و روستاهای اطراف بود که اینک تقریباً هیچ یک از آنها در قید حیات نیستند.